گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ


نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا

مؤلف: غلامحسین زرگری نژاد

تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی (سمت)

444صفحه.

 

درباره ی کتاب:

کتاب «نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا» تحلیلی در بنیادها و ماهیت قیام کربلا با اتکا به منابع دست اول است. پایبندی مؤلف به اصول نقادی تاریخی و پیراسته از پیرایه ­های عاطفی، از ویژگی های نوشته به شمار می رود.

در دیدگاه مؤلف، حادثه ی کربلا یکی از مهم ترین نتایج تجدید حاکمیت امویان در تاریخ اسلام است. او تأکید دارد که «واقعه ی کربلا در فراسوی کشاکش حسین بن علی(ع) و یزید، ستیز و رویارویی دو مذهب بود. اما نه ستیزی به عریانی ستیز توحید و شرک یا ستیز پیامبر اسلام(ص) و ابوسفیان بن حرب، بلکه در عصر تجدید اقتدار اشرافیت اموی و خلفای دیروز، کشاکشی تلخ و دشوار بود میان شرک نهان شده در کسوت توحید و توحید غریب مانده در جامعه ی تنهایی و بی پناهی کامل سال 61 هجری.»

در بخشهای هفتگانه ی کتاب، مؤلف ابتدا با بررسی و نقد مهم ترین منابع تحقیق حادثه ی کربلا، با عنایت به ارزشگذاری مؤلفان و روش شناختی آنان، به ارزش روایات ابومخنف، مهم ترین گزارشگر نهضت کربلا پرداخته، و پس از چگونگی روند شکل گیری اشرافیت اموی، حوادث کربلا و محورهای کلی نهضت را از آغاز سلطنت یزید تا شهادت امام حسین(ع) شرح و تبیین کرده است؛ و در ادامه با بررسی و تحلیل اهداف و مبانی تئوریک و اعتقادی نهضت حسینی به همراه بحثی در پیامدهای قیام کربلا، بحث را به پایان برده است.

بخش نهایی کتاب حاوی گزارشی از نام و نشان شهدای کربلا بر اساس آثار تاریخی و مقاتل است.

 

سرآغاز سخن

واقعه ی کربلا از منظر ژرفاکاویِ تاریخی و جستار در ریشه های وقایع، شگفت آور و تأمل زا است. شگفت آور از آن حیث که در جریان آن و فقط پنجاه سال پس از رحلت پیشوای اسلام، امت آن رسول الهی، با شتاب و با بی رحمی تمام، یا با سکوت و همراهی وسیع، به قتل عامِ فجیعِ خاندانِ مقتدای اعتقادی خود مبادرت کرد. تأمل زا نیز از آن روی که این رخداد، انعکاس واقعیت تاریخی خیره کننده ی تجدید اقتدار و صعود سریع خاندان اموی بر اریکه ی قدرت بود، آن هم در کوتاه زمانی پس از تسلیم آنان به دیانت توحیدی و انزوای کامل ایشان در میان جامعه ی اسلامی و قبایل عربی.

اشرافیت اموی که در سال هفتم هجری در اوج ناباوری خویش، ناچار پس از تسلیم مکه به پیامبر اسلام، بت پرستی را وانهاده و به ظاهر مسلمان شده بودند؛ تنها حدود سی و سه سال پس از سقوط مکه، در سال 40 هجری، بر مسند جانشینی پیامبر اسلام نشستند و نام خلیفه ی مسلمین را بر خویشتن بستند.

توفیق این خاندان برای حصول بر مسند پیامبری که اندک اعتقادی به مبانی آسمانی دعوتش نداشتند، این بار نه در صحنه های پیکار، نه با اصرار در صیانت از بت پرستی و حفظ قالب و محتوای نظری و عینی شرک، نه با فراهم آوردن سپاه مکه، بلکه با بهره گرفتن از بستر مساعدی که در نخستین دهه های رحلت پیامبر فراهم شد؛ و همچنین با توفیق سران آن در پنهان داشتن عقاید دیروز در کسوت توحید و یکتاپرستی امروز حاصل شده بود.

آنان که بنیاد تجدید اقتدار خاندان خود را از نخستین روزهای رحلت پیامبر پایه گذاری کرده بودند، سی سال بعد از درگذشت رسول خدا (ص)، بنیاد سلطنت اموی را به نام خلافت نبوی ریختند و بیست سال بعد، در سال شصت و یک هجری، فاجعه ی دشت کربلا را در سرزمین نینوا آفریدند.

 

متن زیر برگرفته از بخش پنجم این کتاب: «قیام حسینی، اهداف و بنیادهای نظری و اعتقادی»، می باشد.

 

برای درک تمام ابعاد، اهداف و بنیادهای نظری و اعتقادی قیام کربلا، ضروری است تا به وارسی اهداف و مبانی تئوریک و اعتقادی نهضت حسینی، بپردازیم و ببینیم که قیام امام حسین(ع) و یارانش، بر بنیاد چه تعارضها و تضادهایی با نظام اموی استوار بود و کدام خصایص و سیاستهای حاکم بر سلطنت یزیدی را موجب عدم مشروعیت آن حکومت می شمرد و سکوت در برابر آن، یا اتخاذ هر گونه سیاست مبتنی بر مماشات را ناروا می شمرد.

امام در ترسیم مبانی و اهداف قیام خویش در قسمتی از وصیتنامه خود به محمد بن حنفیه فرموده اند:

«من نه برای سرکشی و طغیان و نه از روی هوی و هوس، نه به اندیشه ی فساد و ستمکاری خروج کرده ام. قیام من تنها برای اصلاح امت جدم محمّد (ص)  است. من برآنم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم و راه و روش جدم و پدرم علی بن ابیطالب را پی بگیرم.»

امام در کلام دیگری با مردم، فرموده اند:

«آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی داده نمی شود. پس در چنین شرایطی شایسته است که مؤمن در اندیشه دیدار خداوند باشد و من نیز مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمی یابم.»

با عنایت به سخنان امام حسین(ع) در تبیین قیام خویش، عناصر اصلی این قیام و مبانی نظری و اعتقادی آن را التزام بر امر به معروف و نهی از منکر و احیای حق و دفع باطل تشکیل می دهد.

هدف امام در استفاده از مفاهیم «باطل» و «حق» و «معروف» و «منکر»، تبیین ماهیت سلطنت یزید و کوششی بود برای عطف توجه مسلمانان به نظام مبتنی بر حق. عبارات امام، صریحاً مفهوم اصلاح را با نظام اجتماعی پیوند می دهد و تأکید دارد که آن حضرت با ملاحظه ی تفاوت ماهیت نظام اموی موجود با نظام عصر نبوی، بر آن است تا به مسلمانان خاطر نشان سازد که وضع موجود با واقعیات عصر نبوی متفاوت است و نیازمند اصلاح. اصلاحی نه در عرصه انجام فرایض (چرا که این عرصه با عصر نبوی متفاوت نیست) بلکه اصلاحی در عرصه ی نظام اجتماعی و بازگرداندن مناسبات اجتماعی و حیات جامعه ی اسلامی به مناسبات عصر نبوی و سیره ی علوی.

از نظر امام، فساد اجتماعیِ موجود چنان عمیق و تلخ است و حکومت چنان در اجتناب از عمل به حق و امحای باطل اصرار می ورزد که شایسته است مؤمن در صورت تداوم این مناسبات درون نظام موجود، آرزوی مرگ کند و از زندگی چشم پوشد.

شاخصه های نظام اموی و مبانی ستیز امام حسین(ع) با این نظام:

1.استبداد سیاسی و سلطنت اسلامی!

فرمانروایی معاویه بر امت اسلامی، تجسم کامل استبداد سیاسی بود. این شیوه از سلطه، تا آن زمان نه در تاریخ خلافت سابقه داشت و نه در سنت عربی معمول بود. خلفای اولیه، صرف نظر از مجادلات کلامی موجود در باب مشروعیتِ خلافت ایشان، هر کدام به گونه ای خاص حکومت خویش را بر بیعت مستقیم یا غیر مستقیم مسلمانان استوار می شمردند. اگر در تعیین سه خلیفه نخست، عامه مردم، خاصه تمام مسلمانان حرمین (مکه و مدینه) نقش مستقیمی نداشتند، اما در خلافت علی(ع) و با بیعت عمومی مسلمانان با آن حضرت، خلافت وی بیش از تمام خلفای قبلی بر بیعت مستقیم مردم استوار شد و جز بنیاد الهی آن در تفکر شیعی، بر بیعت عمومی نیز متکی گردید. پس از شهادت علی(ع)، امام حسن(ع) نیز دومین امامی بود که با اقبال و بیعت عامه مردم خلافت را در دست گرفت.

فرمانروایی معاویه نه همانند خلافت ابوبکر شکل گرفته بود تا بتوان به استناد عمل خلیفه اول، او را مجاز به تعیین ولیعهد خویش دانست و نه سند صلح او با امام حسن(ع) وی را مجاز به تعیین جانشینی برای خویش مجاز می شمرد. به همین دلیل نیز بود که بعدها بزرگان اهل سنت، فرمانروایی معاویه و یزید را به «سلطنت» توصیف کردند.

معاویه بعد از تعیین یزید به جانشینی خویش، کوشید تا از طریق مسافرت به شهرهای عمده ای چون مکه و مدینه، از حضور خویش و تهدید و ارعاب مستقیم خود برای واداشتن مردم به سکوت بهره گیرد. اگر معاویه به ناچار برای شماری از صحابه و تابعین حقی به عنوان امتناع از بیعت با یزید قائل بود، یزید همین حق را نیز نادیده گرفت و شیوه حکومت خویش را که در بنیاد فاقد مشروعیت بود، در اصول و قواعد حاکمیت نیز بر ضرورت تسلیم بی قید و شرط بر سلطنت خویش قرار داد.

واکنش یزید در برابر امام حسین(ع) و حدوث واقعه تلخ کربلا، آشکارا از عمق باور یزید به مشروعیت قدرت او بر بنیاد شمشیر و استیلای مطلق حکایت داشت. نظام اموی و سلطنت یزیدی در پی آن بود تا به نام نمایندگی خداوند در روی زمین، مردم را به بردگانی مطیعِ محض تبدیل کند. در این نظام که امام حسین(ع)  نمی توانست موجودیت آن را تحمل کند، مردم نه عناصری بودند که حاکم سیاسی به اعتبار ایشان قدرت داشت، بلکه بردگانی بودند که باید اطاعتشان از مبنای عبودیت معنا می یافت. در حالی که پیامبر اسلام برای رهانیدن مردم از قید هر گونه پرستش غیر خدا مبعوث شده بود و همواره جایگاه اجتماعی خویش را بنده خدا می شمرد و خدایش به آن حضرت تأکید می کرد که «تو بر آنان تسلطی نداری.» (غاشیه، 22)

2.تثبیت و مشروعیت یافتن اشرافیت و نظام طبقاتی

در روزگار خلافت علی(ع)، اشرافیت اقتدار یافته در عصر خلفای پیشین به ستیزی جدی علیه سیاست امام مبنی بر تلاش برای احیای سنت نبوی در زمینه ی توزیع عادلانه بیت المال پرداختند و نبردهای جمل و صفین را به امام تحمیل کردند. پس از شهادت امام و تأسیس سلطنت اموی طی بیست سال حکومت معاویه، به همان اندازه که تنگناهای سیاسی و اجتماعی برای قلیل افراد وفادار به راه و رسم نبوی افزایش می یافت، برای اشرافیت آسیب دیده در عهد خلافت علی، فراختر و مساعدتر می گشت. معاویه طی بیست سال سلطنت بی دغدغه خویش در حالی که خویشتن را حافظ شریعت نبوی می نمود، تا جایی که می توانست از طریق معامله های مالی آشکار و پنهان با اشرافیت شهری و اشراف القبایل بدوی در درجه نخست بنیادهای قدرت اموی را استوارتر می ساخت و در درجه بعد و به عنوان پاداش همراهی، به تثبیت اشرافیت مبادرت می ورزید.

مشارکت، نفوذ و حضور فعال و مستقیم اشراف عصر معاویه در ارکان قدرت موجب همبستگی عمیق آنان با حکومت اموی می گشت و همین همبستگی و تنیده شدن منافع هر دو جریان با یکدیگر، هم ثبات دستگاه قدرت را افزایش می داد و هم به ثبات اشرافیت می انجامید. از آنجا که این عناصر در عصر معاویه تمامیت حیات مالی و اجتماعی خود را با حکومت اموی پیوند زده بودند، بنابراین علی رغم وقوف بر عدم صلاحیت یزید برای تصدی منصب خلافت، نه تنها تمام همت خویش را برای طرح و تثبیت ولیعهدی پسر معاویه به کار گرفتند، بلکه پس از مرگ معاویه نیز تمام شرافت عربی، حمیت قومی و بقایای باورهای صوری خویش به آیین محمدی را در خدمت دفاع از حکومت یزید قرار دادند.

اینان که به انجام فرایض فردی نیز تقیّد داشتند ولی میان ثروت اندوزی و عبادت خداوند تعارضی نمی یافتند، تبلور باطل، شالوده ی فساد اجتماعی، و برجسته ترین عناصر ستیز علیه حق در میان امت اسلامی به شمار می رفتند. چنین فسادی بود که به اصلاح نیاز داشت و چنین باطلی که با نام حق حکومت می کرد، در صورتی که با قیام امام حسین چهره اش عیان نمی گشت به عنوان جریانی «طبیعی» در تاریخ اسلام باقی می ماند.

3.امحای عدالت و برابری

سیاست پیامبر(ص) در عرصه ی عدالت و برابری اقتصادی و اجتماعی، سیاستی نبود خاص پیامبر اسلام، این سیاست اصل مشترکی بود، میان تمام انبیای الهی. «به راستی ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند...» (حدید، 25)

با آغاز خلافت علی(ع)، آن حضرت تمام همت خویش را بر تجدید اصل عدالت در میان مسلمانان به کار گرفت و کوشید تا چه در عرصه اقتصادی و چه در عرصه اجتماعی و انسانی، راه و رسم بی عدالتی را که جز ستم و ظلم ماهیتی نداشت و در مبانی و ماهیت بر شرک استوار بود، از میان بردارد و بار دیگر توحید را شالوده نظام اسلامی قرار دهد.

کوتاه زمانی پس از شهادت حضرت علی(ع) و تأسیس نظام اموی، نه تنها سیاست نبوی و علوی در اعمال عدالت در همه ی عرصه های مالی و اجتماعی و انسانی آن در عصر اموی متروک شد و اصول و قواعد پادشاهی و اشرافی استقرار یافت، بلکه تلاش وسیعی آغاز شد برای تثبیت همین راه و رسم به عنوان سنت اسلامی. معاویه که نخستین حاکمی بود که میان خویش با مسلمانان حاجب و دربان نهاد، بیت المال را هم ثروت متعلق به حاکم شمرد که مطابق تشخیص و تمایل او میان مردم توزیع گردد. با از میان برداشتن اصل عدالت و امحای سیاست توزیع عادلانه بیت المال و تقسیم ثروت میان خواص، در واقع به سوی تثبیت و القای باوری از جایگاه حکومت پیش می رفت که در شالوده های آن، اراده ی حاکم اساس تقسیم بیت المال بود، نه حقِ برابر همه ایشان از اموال، حقی که خلیفه نیز در برخورداری از آن با دیگران هیچ گونه تفاوتی نداشت.

معاویه با تعیین یزید به جانشینی خویش صرفاً بر آن نبود تا به تداوم قدرت و حکومت در میان آل سفیان مبادرت کند، او بر این اندیشه بود تا همان مردمی را که علی(ع) کرامت داده بود و از قعر به صدر کشانیده بود تا از طریق نیاز مالی به خواری در پیشگاه شریفان قوم نیفتند، بار دیگر به مغاک خاک نشاند و تخت ثروت اشرافیتی را که در بدر، به خاک و خون افتاده بود، بر شانه ی همین مسلمانانی که برای نیازهای ضروری خویش به خاک می افتادند، حمل کند. امام حسین(ع) پس از رویارویی با سیاست معاویه برای تثبیت و استمرار اصول و قواعد ستمگری مالی و اجتماعی و در حالی که می دانست در عصر یزید نیز همانند دوره معاویه، موانعی در برابر انجام فرایض فردی و عبادی وجود نخواهد داشت، بی تردید با ولیعهدی یزید به مخالفت برخاست و چون معاویه نیز درگذشت، در قیام علیه مردی که وارث ابوسفیان و معاویه و باورهای ستمگرانه آنان بود تردید نکرد.

4.ارتقای اراذل و انزاوی افاضل

تقرب و اتکا به اراذل و برکشیدن آنان به قدرت و سپردن وظایفی بسیار بیشتر از درجه و مرتبه استعداد و فهم و صلاحیت به ایشان و منزوی کردن افاضل و شخصیتهای شایسته و پیراسته از پلیدی، خصیصه همه حکومتهای استیلایی و استبدادی است. تمایل به تداوم قدرت از طریق جفا و ستمگری، احساس حقارت از انتخاب افاضل و مجالست با آنان، اجتناب مردان پاک و وارسته و خدوم از همکاری و مساعدت با حکامی که به رذایل متصفند و از فضایل بی بهره، از جمله علل و عوامل آن اتکا و تقرب است.

با عنایت به شخصیت معاویه و یزید و مقایسه ای بسیار سریع میان آنان با دون مرتبه ترین شخصیت های معاصر آنان، طبیعی بود که نه صحابی و تابعین صاحب فضیلت پیامبر که بسیاری از آن اصحاب و تابعینی که به برخی از خصایل قابل نکوهش نیز آلوده بودند، حاضر نمی شدند تا به نظام اموی تقرب جویند و آخرین فروغهای معنوی وجود خویش را در این تقرب تباه سازند. از سوی دیگر معاویه و یزید نیز برای حصول به تمامی اهداف خود به مردانی نیاز داشتند، مطیع، عاری از هرگونه هویت انسانی و یکسره عبد و عبید حکومت، یا آماده هر گونه پلیدی، به رغم فهم و ادراک از پلیدی. پس به همین دلیل بود که از همان آغاز تأسیس نظام اموی و تداوم آن، ارتقای اراذل و انزاوای افاضل جوهر و بنیاد نظام اموی گشت.

قسمتهایی از سخنان امام حسین(ع) در معرفی ماهیت نظام اموی، در نامه ایشان به معاویه:

«...ای معاویه! مگر تو همان نیستی که حجربن عدی را به ناروا کشتی و یارانش را به شهادت رساندی؟ همان نمازگزارانی که به ستیز با بیداد برخاسته بودند، بدعتها را ناروا می شمردند، امر به معروف و نهی از منکر می کردند و از سرزنش سرزنش کنندگان بیمی نداشتند. تو چنین افرادی را به ناروا و ستم کشتی، آن هم در حالی که به آنان امان داده و عهد بسته بودی. این کار تو عصیان بر خدا و سست شمردن پیمان خداوندی بود.

ای معاویه! مگر تو عمرو بن حمق خزاعی، از بزرگترین اصحاب رسول خدا را نکشتی؟ همان صحابی نیکوکاری که رنج عبادت چهره اش را فرسوده و اندامش را لاغر کرده بود. تو با او نیز پیمان بسته و امان داده بودی. چنان امانی که اگر به آهوهای صحرا داده بودی با اطمینان از کوه فرود آمده و نزد تو می شتافتند.

ای معاویه! مگر تو نبودی که به زیاد دستور دادی همه محبان و پیروان علی را بکشد و او نیز چنین کرد؛ در حالی که علی به دین پسر عموی خویش ایمان داشت و با تو و پدر تو به فرمان رسول خدا نبرد کرده بود. بدان که اکنون تو پس از انتشار همان دین به این مقام و این جایگاه نشسته ای. مگر نه این است که پیش از این تو و پدرانت جز سفرهای زمستانی  و تابستانی هیچ کاری نداشتید؟

ای معاویه به من نوشته ای که «از آسیب زدن به بنیاد امت پرهیز کن و اجازه نده تا این مردم به دست تو به گرفتاری افتند»، اما من به تو متذکر می شوم که فتنه ای برتر از حکومت تو بر امت سراغ ندارم و بزرگترین اندیشه ام برای خود و امت جدم ستیز با توست. اگر چنین کردم به خدا تقرب جسته ام و اگر از این کار تن زدم باید به پیشگاه الهی استغفار کنم. از خداوند خواستارم تا راه روشن را به من بازنماید و بر انجام آن توفیق دهد...».

 ...

۹۵/۰۹/۰۵
مدیر :