گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

امپراتوری بی خرد بریتانیا

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

امپراتوری بی خرد بریتانیا

نویسنده: تری دیری

مترجم: مهرداد تویسرکانی

تصویرگر: مارتین براون

انتشارات: افق


درباره ی نویسنده

تری ویلیام دیری، نویسنده ای بریتانیایی است. او تاکنون بیش از 200 جلد کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته است. آثار او در بیش از 5/2 میلیون نسخه منتشر و به چهل زبان دنیا ترجمه شده است. به گفته ی خودش 2، برای نوشتن داستان هایش ماه ها تحقیقمی کند، چون می خواهد واقعیت ها را پیدا کند. او آثارش را به شیوه ای جذاب و با زبان طنز روایت می کند.


درباره ی کتاب

کتاب امپراتوری بی خرد بریتانیا پنجمین کتاب از مجموعه تاریخ ترسناک است. در این کتاب می خوانیم که چطور کشور بریتانیا توانست با استثمار مردم بومی و چپاول منابع طبیعی کشورهای دیگر به امپراتوری بزرگ و ثروتمندی تبدیل شود. امپراتوری ای که مرزهایش تا شرقِ آسیا، آفریقا و اقیانوسیه کشیده شده بود. در این کتاب از رفتار سربازان و تاجران بریتانیایی با بومیان مناطق تحت اشغال بریتانیا هم سخن به میان آمده است. زبان طنزگونه کتاب به همراه تصویرگری هایش، کتاب را بسیار جذاب و خواندنی کرده است.


آن چه در ادامه آمده بخش هایی از متن کتاب است.

مردم بریتانیا از قرن هفدهم، مهاجرت به آمریکا و سکونت در آن قاره را آغاز کردند. بعضی از این مردم مثل مسیحیان فرقه ی پیوریتَن که در وطن شان زندگی سختی داشتند، فقط به دنبال کمی آزادی بودند. وقتی مهاجران به آمریکا رسیدند، دیدند که بومیان سرخپوست از مدت ها پیش در آنجا ساکن هستند. اما این برای مسیحیان اصلاً مهم نبود! چرا؟ چون اعتقاد داشتند که به خواست خدا آن سرزمین را تصاحب کرده اند! در سال 1625 ، کشیشی به نام سایمون پِرچاس گفت: «کار خدا بی حکمت نیست و به همین سبب او این سرزمین های وحشی را غنی و حاصلخیز خلق کرده تا مسیحیان را به سوی خود جلب کنند!»

پول، پول، پول! امپراتوری بریتانیا روی پول بنا شد. معلوم است که هرجا پول باشد، حرص و طمع و دردسر هم از راه می رسد. سازندگان امپراتوری بریتانیا هم که یک دل نه صد دل عاشق پول بودند، کلی خباثت به خرج دادند. همان مهاجران مسیحی هم به خاطر اشاعه ی مسیحیت در میان سرخپوستان نبود که به آمریکا رفتند بلکه کشورشان را به قصد کسب مال و ثروت ترک کردند. چه طور؟ به وسیله ی تجارت. 

روش کار از این قرار بود:

1. یک فروند کشتی بخرید و کشتی را با کالاهای کمیاب در آمریکا، مثل شیشه، کفش، کلاه و ابزارهای فلزی پر کنید.

2. به آمریکا بروید، بار کشتی را تخلیه کنید و با کالاهای کمیاب در بریتانیا، مثل گندم، شکر، تنباکو، گوشت گاو نمک سود و ماهی دودی تاخت بزنید.

3. به بریتانیا برگردید و کالاهای آمریکایی را به بریتانیایی ها بفروشید.


پس متوجه شدید که چرا بریتانیایی ها این قدر خود را برای یافتن سرزمین های جدید و تجارت به آب و آتش می زدند. آن ها از هندوستان چای، از استرالیا و نوزیلند گوسفند و از آفریقا الماس و طلا وارد می کردند. اما نوع دیگری از تجارت هم باب شد که پول بیشتری به جیب شان سرازیر کرد، تجارت برده! روش کار از این قرار بود:

1. یک فروند کشتی بخرید، کشتی را با کالاهای کمیاب در آفریقا، مثل تفنگ، باروت، تیله، مس، کتری، تابه، میخ و پارچه پر کنید.

2. به غرب آفریقا بروید، بار کشتی را خالی کنید و آن ها را فقط با یک کالای کمیاب درآمریکا یعنی برده، تاخت بزنید.

3. به آمریکا بروید، برده ها را با شکر، پنبه و تنباکو تاخت بزنید و آن ها را به بریتانیایی ها بفروشید.


برده ها از کجا می آمدند؟ بیشتر از آفریقا. آفریقایی های تاجر برده، آفریقایی های دیگر را می گرفتند و به بریتانیایی ها می فروختند. ولی آن ها برده ها را از کجا می گرفتند؟ برده فروش های آفریقایی، یا آن عده از هم نژادان خود را که در جنگ های قبیله ای به اسارت گرفته بودند به سفیدپوست ها می فروختند، یا از آن هم آسان تر، مردم را در روز روشن می دزدیدند!

اولائودا اِکوییانو در کودکی اسیر و به عنوان برده فروخته شد. اولائودا می نویسد:

«هر روز وقتی بزرگترهای قبیله برای کار به مزارع می رفتند، بچه ها برای بازی دور هم جمع می شدند. اما هر جا که بازی می کردیم، یکی را بالای درخت می فرستادیم تا مراقب شبیخون برده فروش ها باشد. معمولاً آن ها همین وقت ها به روستا حمله می کردند و تا می توانستند بچه می دزدیدند. بعد آن ها را به ساحل می بردند و به عنوان برده می فروختند.»

با این که بازرگانان از صدقه ی سرِ برده ها پول هنگفتی به جیب می زدند، اما از آن ها اصلاً درست مراقبت نمی کردند. بسیاری از برده ها در انبارهای تاریک، متعفن و پر ازدحام زیر عرشه جان می سپردند.


یک برده ی جوان ماجرای عبور از عرض اقیانوس اطلس را (که چیزی بین 40 تا 70 روز طول می کشید)، چنین تعریف می کند:

«گرما و بوی گند، غیر قابل تحمل بود. ما را طوری در هم چپانده بودند که به زور می توانستیم غلت بزنیم. غل و زنجیر به قدری دست و پایمان را می سایید که گوشت تن بعضی از برده ها نمایان شده بود. قفس کشتی فقط یک و نیم متر ارتفاع داشت و جیره ی آب آشامیدنی روزانه برای هر برده، تنها نیم لیتر بود. برده هایی را که در راه می مردند به دریا می انداختند تا خوراک ماهی ها شوند. بازماندگان هم با وضعی بسیار بیمار و رنجور به آمریکا می رسیدند.»


آیا تا به حال شده شب عید برای خرید جنس حراجی به فروشگاه بزرگی بروید؟ این جور وقت ها، مردم ساعت ها پشت در فروشگاه انتظار می کشند، تا وقتی در باز شد سریع به داخل هجوم ببرند و زودتر از بقیه بهترین و ارزان ترین اجناس را بخرند. مراسم حراج برده در هند غربی (قاره ی آمریکا) هم تقریبا چنین شرایطی داشت و خریدارها از سر و کول هم بالا می رفتند.

اولائودا اِکوییانو، وضع یکی از این حراج ها را شرح داده است:

«به نشانه ی آغاز حراج، طبلی را به صدا درآوردند. خریدارها به سمت قفس ها هجوم آوردند و برده ی مورد نظر خود را انتخاب کردند. هیاهو و مرافعه ی آن ها و قیافه های آزمندشان، آفریقایی ها را بیش از پیش به وحشت انداخت. به این ترتیب، برده ها از خانواده و دوستان خود جدا می شدند و اغلب دیگر هرگز آن ها را نمی دیدند.»


داغ کردن برده ها

آیا دوچرخه ای دارید که می ترسید روزی کسی آن را از شما بدزدد؟ بعضی از مردم کدپستی منزل شان را روی دوچرخه ی خود حک می کنند تا در صورت سرقت، قابل شناسایی باشد. نشانه گذاری برده ها هم چندان فرقی با این روش نداشت... جز این که برده دارها برای حک کردن نشان خود، یک مهر فلزی را داغ می کردند و گوشت بدن برده را با آن می سوزاندند. تاجر برده داری به نام ویلیام باسمَن در سال 1705 ، روش این کار را شرح داده است:

«هر بار که تعدادی برده می خریم، پزشکان ما یکایک آن ها را معاینه و برده های سالم  را از دیگران جدا می کنند. در همین حال، مهرهای آهنی در آتش داغ می شوند. وقتی که با فروشنده بر سر قیمت به توافق برسیم، سینه ی برده ها را با مهر داغ می کنیم.»


اگر شما برده بودید، چه کاری از دست تان بر می آمد؟ خب همیشه می توانید از کار مفرط یا از بیماری بمیرید. نیمی از برده هایی که در سال 1792 به مزارع جاماییکا وارد شدند،، 4 سال بعد مرده بودند. ولی آن هایی که زنده ماندند، دل شان می خواست بهتر زندگی کنند. چه طور؟

1. فرار

کار سختی بود، چون معمولاً به پای برده ها غُل و زنجیر می بستند. خطرناک هم بود، چون اگر برده ی فراری دستگیر می شد، یا شلاق می خورد، یا گوشش را می بُریدند، یا اعدامش می کردند.

2. شورش

برده ها برای شورش ناچار نبودند به دماغ ارباب شان مشت بکوبند، بلکه این کار رابه روش های دیگری انجام می دادند؛ روش هایی که زندگی را به کام صاحبان شان تلخ می کرد... آن ها می توانستند به طور تصادفی چرخ گاری، بشقاب های گران و کمیاب چینی را بشکنند و وسایل کار را خراب کنند. گاهی هم غذای ارباب های خود را مسموم می کردند و مزارع نیشکر یا حتی خانه ی آن ها را به آتش می کشیدند. البته برده ها معمولاً به جرم این کارها زیاد تنبیه نمی شدند، چون ارباب ها خیال می کردند که سیاه پوست ها کودن و دست و پا چلفتی اند و این حوادث، اتفاقی است. اما کودنِ واقعی، ارباب ها بودند که این طور خیال می کردند.


احمق ها در اقیانوسیه

در سال 1788 ، شش فروند کشتی پر از محکومان جنایی در بندر جکسون در استرالیا لنگر انداختند. در حالی که 570 مرد و 160 زن تبعیدی قدم به ساحل می گذاشتند، عده ای بومی استرالیایی سرشان فریاد می زدند: وارا! وارا! یعنی گم شو! گم شو! بومی ها اصلاً از دیدن محکومان در سرزمین شان راضی نبودند، چون اعتقاد داشتند که حضور آن ها بدیُمن است... که کاملاً هم حق داشتند.

بومی های تاسمانی مدت 12 هزار سال، یعنی از زمان جدا شدن آن جزیره از خاک استرالیا، در آن جا ساکن بودند. آن ها هنوز در عصر حجر به سر می بردند، ولی در صلح و صفا زندگی می کردند. هنگام ورود برتانیایی ها به تاسمانی در سال 1820 جمعیت بومیان این جزیره بالغ بر 20 هزار نفر بود. 80 سال بعد، جمعیت بومیان تاسمانی به صفر رسید. ولی چه بلایی سر این انسان های بدویِ بی آزار نازل شد؟ یک فکر بکرِ کبیر بریتانیایی، نسل آن ها را برانداخت: جنایتکارها را به بندر جکسون در استرالیا تبعید می کردند. ولی چگونه می شد مجرمی را مجازات کرد که مدام قانون شکنی می کند؟ چه کاری بهتر از تبعید او به تاسمانی؟ چون دیگر نیازی به ساختن زندان نبود، بلکه کافی بود تا جنایتکارها را به امان خدا در جزیره رها کنند تا زنده بمانند یا بمیرند... .

این جنایتکاران سرگردان که به "بوشرِنجِر" )تکاور ب ته زار( شهرت یافتند، مثل بلای آسمانی بر سر تاسمانی ها خراب شدند. بوشرنجرها بدوی ها را مثل حیوان شکار می کردند. حتی گاهی بومی ها را به درخت می بستند و به عنوان هدف تمرینی، به سوی شان شلیک می کردند.

نسل بومی های تاسمانی رو به انقراض بود. بیش تر بدوی ها در اثر بیماری های واگیردار اروپایی مردند و جمعیت قبیله ها کم شد. مهاجران بریتانیایی در سطح جزیره پراکنده شدند و گاو و گوسفندهایشان جای کانگوروها (یعنی منبع غذایی اصلی بدوی ها) را پر کردند. در نتیجه، بومی ها دچار قحطی شدند و باز هم جمعیت شان کاهش یافت. بومی ها بعد از مدت ها زجر کشیدن، تصمیم گرفتند که دیگر بچه دار نشوند که این باعث محو کاملِ قبیله ها شد. حتی بعضی از بدوی ها بچه های خودشان را کشتند... وقتی پای مرگ و زندگی در میان است، بچه ها دست و پا گیر می شوند. در سال 1832 یک بریتانیایی مسیحیِ مهربان (!) 220 نفر از بدوی ها را به جزیره فلیندِرز برد تا آن جا برای خود خانه و زندگی بسازند. منتها این جزیره، سردسیر و بی حاصل بود. بومی ها می توانستند سرزمین اجدادی خود را در آن سوی آب ها ببینند، اما هرگز نتوانستند به آن جا بازگردند. گفته می شود که بسیاری از آن ها در اثر غم غربت، دق مرگ شدند. خلاصه این که بریتانیایی های سنگدل، فقط طی 70 سال یک نژاد بشری را به طور کامل منقرض کردند!


جنایت با جانوران

بریتانیایی ها حین اکتشافات خود در چهار گوشه ی جهان، به انواع و اقسام جانوران تازه و جالبی بر می خوردند که شکار آن ها خیلی برایشان لذت داشت؛ تا حدی که حتی نسل بعضی از جانوران را منقرض کردند. خلاصه این که حتی حیوانات هم از شقاوت و بی رحمی بریتانیایی ها در امان نماندند. فیل های آفریقایی از حضور بریتانیایی ها در آن قاره هیچ خیری ندیدند، چون به خاطر عاج خود، گله گله قتل عام شدند. اما مردم بریتانیا این همه عاج را برای چی لازم داشتند؟ برای ساختن چیزهای مهم؟ بله، البته! چیزهایی مثل: توپ بیلیارد، شانه، دسته ی چاقو،صلیب، مهره ی شطرنج، کلید پیانو، دندان مصنوعی و...


قهرمانان امپراتوری بریتانیا

امپراتوری بریتانیا نه از یک مشت خاک و زمین، بلکه از مردم ساکن آن سرزمین ها تشکیل می شد؛ مردمی که از برخی از آن ها در کتاب های تاریخ با عنوان "قهرمان" یاد شده است. مانند هنری مورتون استنلی. او یک قهرمان بزرگ بریتانیایی بود. لئوپولد، پادشاه بلژیک، هنری استنلی را استخدام کرد تا به او در اشغال و استثمار سرزمین کنگو کمک کند. در آن زمان، تایر دوچرخه تازه اختراع شده بود. دنیا حاضر بود برای خرید کائوچو (یعنی ماده ی اولیه ی لاستیک) پول کلانی بپردازد و کنگو هم پر از درخت کائوچو بود. شاه لئوپولد و هنری به دنیا گفتند که می خواهند آفریقایی ها را از دست برده دارهای عرب نجات دهند، اما کار برای هنری استنلی و کارفرماهای بلژیکی اش، حتی از بردگی هم بدتر بود. مردها، زن ها و بچه ها باید بارهای سنگین را برای اربابان سفیدپوست، از میان جنگل های شرجی کنگو حمل می کردند. مثلاً ده کیلو بار را روی دوش یک کودک هفت ساله می گذاشتند. هر وعده غذایی بومی ها عبارت بود از یک مشت برنج و کمی ماهی خشک متعفن. اما اگر کسی حاضر نمی شد در کشتزارهای کائوچو کار کند چه؟ اشکالی نداشت! افراد استنلی، زن و بچه اش را آن قدر در زندان نگه می داشتند تا راضی شود. یا حتی بدتر، بچه هایش را تنها در جنگل رها می کردند تا طعمه ی جانوران وحشی شوند، یا می گذاشتند زیر آفتاب داغ کباب شوند و از گرما وگرسنگی و تشنگی بمیرند. افراد استنلی سلاح گرم داشتند، ولی آفریقایی ها، نه. همین باعث می شد که نبرد بین این دو گروه بسیار نابرابر شود؛ به خصوص که محبوب ترین اسلحه بلژیکی ها، تیربار بود. در طول فرمانروایی مشترک هنری و شاه لئوپولد بر کنگو، نیمی از جمعیت بومیان آن کشور جان خود را از دست دادند. اما این پادشاه پست بالأخره به سزای اعمالش رسید؟ راستش، نه زیاد. لئوپولد در لحظه ی مرگ، ثروتمندترین آدم دنیا بود.پس حتما بریتانیایی ها هنری را مجازات کردند! باز هم نه! ملکه ویکتوریا در سال 1899 به او لقب "سِر" اعطا کرد. تازه استنلی با رأی مردم از سال 1895 تا 1900 به عنوان نماینده ی مجلس

انتخاب شد.

...



۹۶/۰۵/۱۵
مدیر :