گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ


تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی

نویسنده: مایکل ج. مارتین

مترجم: مهدی حقیقت خواه

انتشارات: ققنوس (مجموعه ی تاریخ جهان -51)

112 صفحه

 

درباره ی مجموعه و کتاب:

«مجموعه ی تاریخ جهان»، می کوشد چشم اندازی گسترده و ژرف از سیر تاریخ عرضه کند. این مجموعه با ارائه ی زمینه های فرهنگیِ رخدادهای تاریخی، خواننده را مجذوب خود می سازد. مجموعه ی تاریخ جهان، اندیشه های سیاسی، فرهنگی و فلسفی تأثیرگذار را در گذر مشعل تمدن از بین النهرین و مصر باستان به یونان، روم، اروپای قرون وسطی و دیگر تمدن های جهانی تا روزگار ما پی می گیرد. این مجموعه نه تنها برای آشنایی خوانندگان با مبانی تاریخ تدوین شده است، بلکه همچنین در پی آگاه ساختن آنها از این واقعیت است که زندگیشان بخشی از سرگذشت کلی انسان هاست.

کتاب «تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی»، روایتگر ماجرای پر فراز و نشیبِ تبعیض نژادی (آپارتاید) در آفریقای جنوبی است. خواننده، این کتاب را با تأمل در ریشه های تبعیض نژادی آغاز می کند، در ادامه با نقشه های اهریمنی برای تضمین برتری سفیدها همچون نقشه ی قانونی کردن نژاد پرستی، از یک سو و روند بیداری سیاهان، مقاومت و نبردهایشان از سوی دیگر مواجه می شود، در نهایت نیز کتاب را با درک چگونگی پایان تبعیض نژادی و برقراری آشتی بین سیاه و سفید، به پایان می رساند.

 

آنچه در ادامه می آید، گزیده ایست از بخش های مختلف این کتاب:

 

در 1966 پسربچه ی پنج ساله ای که نزدیک ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی زندگی می کرد ورق پاره های مجله ای را پیدا کرد که باد به نرده ای چسبانده بود. مارک ماتابان کوچک تر از آن بود که واژه ی آپارتاید (تبعیض نژادی) را درک کند، اما واقعیت دهشتناکِ معنای آن به زودی بر او آشکار می شد. عکس های مجله خانه های زیبایی را نشان می دادند که به سفیدپوستان تعلق داشتند. خانه هایی بسیار زیباتر از آنچه او در گتویی (محله ی سیاهان) که در آن زندگی می کرد تا به حال دیده بود. ماتابان عکس ها را به خانه برد و آن ها را به مادرش نشان داد و به او گفت وقتی بزرگ شد، برای او خانه ای زیبا مثل خانه های توی این مجله خواهد ساخت. مادرش پرسید چه باعث شده که فکر کند می تواند چنین کاری بکند. پسربچه با اطمینان به مادرش گفت: «پول زیادی درمی آورم، آن وقت راحت می توانم این کار را بکنم.» مادرش با مهربانی گفت: «فرزندم، اگر تمام پول دنیا را هم داشته باشی، نمی توانی آن خانه را بسازی.» وقتی ماتابان از مادرش دلیلش را پرسید، پاسخ مادرش او را به وحشت انداخت: «چون که خانه داشتن سیاهان برخلاف قانون است!»

گرچه تبعیض نژادی در سال 1948 به سیاست رسمی حکومت تبدیل شد، ریشه هایش در تاریخ آفریقای جنوبی بسیار عمیق تر است. در واقع، رابطه ی سفیدپوستان با بومیان آفریقای جنوبی به مدت بیش از سیصد سال رابطه ی توأم با چپاول و سرکوب بود. این الگو از 1652 شکل گرفت، یعنی از زمانی که کمپانی هند شرقی هلند دژ کوچکی در دماغه ی امیدنیک، در انتهای جنوبی قاره ی آفریقا، ساخت. قرار بود این دژ نوعی توقفگاه برای کشتی هایی باشد که بین بنادر اروپایی و خاور دور سفر می کردند. در این عصرِ اکتشافات، ملت های دریانورد کشف کرده بودند که رژیم غذایی دارای میوه ها و سبزی های تازه دریانوردان را درسفرهای دریایی طولانی از مرگ ناشی از اسکوربوت (کمبود ویتامین ث) می رهاند. اما در زمین های اطراف دماغه از صدها سال پیش اقوام بومی آفریقا (سان و خوی خوی) اقامت داشتند. با گذشت زمان، مهاجران سفیدپوست رفته رفته چراگاه ها را تصاحب کردند تا محصولات خود را پرورش دهند. سرانجام جنگ درگرفت، اما از آن جا که اروپایی ها از نظر اسلحه برتری داشتند، قبیله ی خوی خوی شکست خورد و قبیله ی سان تقریباً نابود شد. این پیروزی ها زمین فراوانی برای هلندی ها به همراه آورد، که یکی از دو شرط لازم برای پیشرفت و رونق کار سفیدپوستان در آفریقای جنوبی بود. شرط دیگر نیروی کار ارزان بود. نیاز به این دو منبع - زمین و نیروی کار- در تاریخ آفریقای جنوبی بارها نمایان شد. این نیاز طی قرن ها انگیزه ی بسیاری از قوانین نژادی بوده که سفیدپوستان وضع کرده اند. با گسترش مستعمره ی هلند در دماغه در طول سده ی هفدهم، برده ها از آسیا و سایر بخش های آفریقا برای کار بر روی زمین وارد شدند. درآمیزی برده ها با هلندی ها و خوی خوی ها نژاد دورگه ای پدید آورد که سفیدهای آفریقای جنوبی آن ها را رنگین پوست می نامیدند.

در این میان، مهاجران سفیدپوست داشتند فرهنگ خاص خودشان را پدید می آوردند. اکثر مهاجران هلندی بودند، برخی نیز از آلمان آمده بودند. عده ی کمی نیز از پیگرد و آزار مذهبی در فرانسه گریخته بودند. در سال 1775 پانزده هزار سفیدپوست در "کیپ تاون" یا در نزدیکی آن زندگی می کردند. آن ها خود را افریکانی می نامیدند چون به شاخه ای از زبان هلندی موسوم به آفریکانس صحبت می کردند. تقریباً همه ی آن ها به کلیسای اصلاح شده ی هلند تعلق داشتند که فرقه ای پروتستان بود و اعضایش اعتقاد داشتند دقیقاً پیرو راهی اند که خداوند در کتاب مقدس مقرر داشته است. یکی از استوارترین اعتقادات آفریکانی ها این بود که مقدر است نژادها از هم جدا نگه داشته شوند و نژاد سفید باید بر همه ی نژادهای دیگر فرمانروایی کند.

با گذشت زمان، آفریکانی های روستایی که بوئر(واژه ی هلندی به معنای کشاورز) نامیده می شدند، هرچه بیشتر از دماغه به نواحی داخلی رخنه کردند و با این کار با دیگر گروه های بومی آفریقا که به زبانی موسوم به "بانتو" حرف می زدند برخورد پیدا کردند. این قبایل بانتوزبان از شمال و شرق در حال نقل مکان به نواحی مرکزی بودند. بوئرها و بانتوها در بیش تر قرن نوزدهم با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. گرچه بوئرها در موارد متعددی متحمل شکست شدند، اما در نهایت نیزه های بانتوها توان هماوردی با تفنگ های بوئرها را نداشت. اما در زمانی که بوئرها درگیر جنگ با بانتوها در نواحی مرکزی بودند، در نواحی ساحلی تحولات پرآشوبی داشت صورت می گرفت. آشوبی سیاسی که نزدیک به دو قرن آفریکانی ها را از خشم و انزجار آکند. بریتانیا، پس از یک رشته جنگ های اروپایی، در سال 1814 کنترل مستعمره ی کیپ تاون را به دست گرفت. اکثر آفریکانی ها از چشم انداز تبدیل شدن به بخشی از امپراتوری بریتانیا خوششان نمی آمد. در 1833 که برده داری در مستعمرات بریتانیا در سرتاسر جهان ملغی شد، ناآرامی در میان آفریکانی های ساکن کیپ کولونی ابعاد تازه ای یافت. این قانون، خشم آفریکانی ها را که به هیچ وجه قصد آزاد کردن بردگان خود را نداشتند برانگیخت. مذهبشان به آن ها می آموخت که آن ها مردمی برگزیده اند که مقدر است بر نژادهایی که به نظرشان پَست ترند حکومت کنند.

آفریکانی ها با بومیان آفریقا در تعارض قرار گرفتند. پرهیبت ترین دشمنانی که با آن ها روبرو شدند جنگجویان سرسخت قبیله ی زولو بودند. پیت رِتیف، رهبر مهاجران در سال 1838 در حالی که می کوشید با دینگان، رئیس قبیله ی زولو وارد گفتگو شود کشته شد. کمی پس از آن حدود پانصد همراه رِتیف نابود شدند. آفریکانی ها نیز در مواردی پیروز شدند. در نبرد رود خون - رود نکوم چنین نامیده شد چون گفته می شد از خون سرخگون شد - آن ها سه هزار زولو را کشتند بدون آن که از خودشان کسی کشته شود.

در حالی که بریتانیایی ها و بوئرها بر سر تسلط بر ثروت های کانی کشور در ستیز بودند، غیر سفیدهای آفریقای جنوبی برای حقوق اساسی انسانی خود مبارزه می کردند. جمعیت آفریقای جنوبی شامل تعداد بسیار زیادی هندی و دیگر مهاجران آسیایی نیز می شد که مانند سیاهان بومی از طرف اقلیت سفیدپوست به شدت در معرض تبعیض قرار دااشتند.

در سال 1910 چهار مستعمره ی اروپایی آفریقای جنوبی - کیپ تاون، ترانسوال، کشور آزاد اورانژ و ناتال - به استان های اتحادیه ی تازه تأسیس آفریقای جنوبی تبدیل شدند، کشوری فدرال که اینک رسماً عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا بود. تقریباً بلافاصله، غیر سفیدها خواستار مشارکت در حکومت و اصلاحات دموکراتیک دیگر شدند. سفیدهای آفریقای جنوبی، چه آفریکانی ها و چه کارگزاران سابق مستعمراتی بریتانیا، با وضع قوانینی در جهت محدودیت حقوق غیر سفیدها، برای حفظ موقعیت ممتاز خود اقدام کردند. نخست همه ی غیرسفیدها از حق رأی محروم شدند. سپس، دولت در سال 1911 اعتصاب کارگران سیاه را ممنوع ساخت و دسترسی به بهترین مشاغل را تنها به کارگران سفید محدود کرد. در سال 1913 «قانون زمین بومیان» تصویب شد، که 7/92 درصد این کشور جدید - از جمله بهترین زمین ها و همه ی شهرهای عمده - را رسماً تنها به سفیدپوستان اختصاص می داد و 3/7 درصد باقیمانده را به صورت مناطق حفاظت شده ای در نظر می گرفت که جمعیت سیاهپوست باید به آن جا انتقال داده می شد.

قوانین جدید، افزون بر تأمین تسلط سفیدها بر مرغوب ترین زمین ها، یک منبع نیروی کار ارزان را نیز تضمین می کرد؛ چرا که مناطقی که غیرسفیدها به آن محدود می شدند؛ هیچ گاه نمی توانست زندگی مردمی را که به آن جا فرستاده می شدند تأمین کند. معدنچیان سیاهپوست آفریقای جنوبی به ندرت حاضر می شدند در محیط داغ، کثیف، خطرناک و بیماری زای معادن طلا و الماسِ متعلق به سفیدپوستان کار کنند. اما قوانین جدید امکان در پیش گرفتن راه دیگری را برای تأمین زندگیشان به شدت محدود می کرد. گروه کوچکی از سیاهپوستانِ تحصیل کرده، در ژانویه 1912 در پایتخت کشور آزاد اورانژ، گرد هم آمدند. آن ها مصمم بودند اپوزیسیون رسمی را سازماندهی کنند. رهبری این گردهمایی را پیکسلی سِم، بانفوذترین سیاهپوست زمان بر عهده داشت. سِم و همکارانش از این خشمگین بودند که، در حالی که کشورشان اینک «اتحادیه ی آفریقای جنوبی» نامیده می شد، سیاهان در این اتحادیه حق ابراز عقیده و در شکل گیری قوانین هیچ دخالتی نداشتند. سم تأکید می کرد که زمان آن فرا رسیده سازمانی متعهد به وحدت ملی و دفاع از حقوق همه ی آفریقایی ها ایجاد شود. این گردهمایی سرآغاز پیدایش کنگره ی ملی آفریقا بود. بخش نخست مأموریت آن، یعنی اتحاد همه ی اقوام گوناگون آفریقایی، وظیفه ی سترگی بود که احتمال می رفت چندین دهد به طول انجامد. اما اعضای کنگره ی ملی آفریقا عقیده داشتند که، اگر قرار باشد سیاهان آفریقا در برابر ساختار قدرت سفیدها ایستادگی کنند، ناگزیرند با هم متحد شوند. سول پلاتژه به عنوان نخستین رهبر کنگره ی ملی آفریقا برگزیده شد. از جمله نخستین اولویت های پلاتژه اعتراض به قانون زمین بومیان بود. چنان که لاپینگ می نویسد، پلاتژه از فلاکت ناشی از اجبار سیاهان به زندگی در مناطق حفاظت شده و تأمین نیروی کار ارزان برای معادن اطلاعات دست اول داشت:

پلاتژه که با دوچرخه اش در کشور آزاد اورانژ سیر و سفر می کرد، خانواده هایی را می دید که کشاورزان از [خانه و زمینشان] بیرونشان کرده بودند و [به نوشته ی پلاتژه] «خانه به دوش بودند، گله هایشان... بر اثر نبود علوفه لاغر و نحیف شده بودند و بسیاری از آن ها می مردند، در حالی که صاحبان سرگردانشان با خطر پیگرد قانونی به خاطر سفر با دام های بیماری زا روبرو بودند.» این خانواده ها نمی دانستند به کجا دارند می روند. هیچ تصوری نداشتند که وقتی به مناطق حفاظت شده رسیدند، فشردگی جمعیت در آن جا هزاران نفر از مردانشان را مجبور خواهد کرد در برابر اداره ی کاریابی بومیان در صف بایستند تا اگر بخت یارشان بود و استخدام شدند، پای پیاده به رَند [ناحیه ای در ترانسوال که در آن طلا کشف شده بود و از مناطق حفاظت شده دور بود] بروند و در آن جا در مجتمع های پادگانی زندگی کنند و برای کار به دل معادن بروند.

کارگران معادن طلا باید در جایی شبیه پادگان زندگی می کردند، چرا که کارگران سیاهپوست اجازه نداشتند خانواده ی خود را همراه بیاورند. کارگر معادن طلا یا الماس بیشتر به زندانی ها شبیه بود –هر چند کم تر زندانی ای پیدا می شد که به اندازه ی کارگران معدن کار کند. شرکت های معدن کاو، برای جلوگیری از این که کارگران طلا یا الماس را قاچاقی از معادن خارج کنند، مجتمع های محصوری ایجاد کردند که  کارگران سیاهپوست طی ساعاتی که در زیر زمین کار نمی کردند می بایست در آن جا غذا می خوردند و می خوابیدند. این روال کار روزانه ی طاقت فرسایی در معادن الماس بود که با آخرین تحقیر و اهانت پایان می یافت. زمانی که قرارداد کار معدنچیان پایان می یافت و آن ها مرخص می شدند که به خانه برگردند، آن ها را چند روز در یک مجتمع جداگانه برهنه نگه می داشتند و مدفوعشان را کاملاً وارسی می کردند تا مطمئن شوند آن ها با بلعیدن الماس سعی در قاچاق آن نداشته اند!

آفریکانی ها (نوادگان مهاجران اولیه ی هلندی) حزب ملی را تشکیل دادند. ی.بی.ام. هرتزوگ، ژنرال جنگ بوئرها و پایه گذار حزب ملی، عقیده داشت که آفریکانی ها باید بر کشور حکومت کنند و کسانی که به زبان آفریکانس صحبت نمی کنند یا از جای دیگری آمده اند همواره بیگانگانی خواهند بود که نسبت به آفریقای جنوبی دلبستگی واقعی ندارند! حزب ملی در نیمه ی دهه ی 1920 به قدرت رسید و در سال 1948، زمام دولت آفریقای جنوبی را به دست گرفت. دولت حزب ملی، معروف به ملی گرایان، دست به کار ایجاد نظامی سیاسی و اجتماعی برای تضمین دائمی برتری سفیدها شد. تبعیض همواره جزء جدایی ناپذیر جامعه ی آفریقای جنوبی بود، اما نظام جدید، که آپارتاید نام گرفت، تبعیض را تا سطح بی سابقه ای بالا برد. قانون آپارتاید به ویژه به منظور تعیین و کنترل زندگی اهالی آفریقای جنوبی از گهواره تا گور طراحی شده بود. نلسون ماندلا، رهبر کنگره ی ملی آفریقا، که به خاطر فعالیت های ضدآپارتایدش بیست و هفت سال زندانی بود نوشت:

«آپارتاید در یک نظام سرکوبگر نتیجه ی همه ی قوانین و مقرراتی بود که طی قرن ها آفریقایی ها را در وضعیتی پایین تر از سفیدها نگه می داشت... . این جداسازی غالباً بدون نظم مشخص در سه سده ی گذشته می بایست به نظام یکپارچه و استواری تبدیل می شد که جزء به جزء آن اهریمنی، دستیابی به آن گریزناپذیر و قدرتش مقاومت ناپذیر باشد.»

ماندلا، به همراه اولیور تامبو و والتر سیسولو، در سال 1943، در جریان جنگ جهانی دوم، اتحادیه ی جوانان کنگره ی ملی آفریقا را تشکیل داده بودند. این سه رهبر جوان با تمام وجود با هدف کنگره ی ملی آفریقا در ایجاد جامعه ای دموکراتیک و غیر نژادی موافق بودند. اما آن ها برای دستیابی به این هدف طرفدار روش های رویارویی - تظاهرات، راهپیمایی، تحریم و اعتصاب - نیز بودند.

 دولت حزب ملی طی دو سال نخست زمامداری اش سیلی از قوانین محدود کننده به تصویب رساند. قانونی که سبب دشواری های زیادی شد، قانون ثبت نام اهالی در 1950 بود. این قانون، که «سلاح اصلی» آپارتاید بود، نه تنها هر فرد را براساس گروه نژادی طبقه بندی می کرد بلکه او را موظف می ساخت کارت شناسایی ای را که این طبقه بندی را نشان می دهد همراه داشته باشد. این الزام پیامدهای جدی داشت. آفریقای جنوبی، با وجود پیشینه ی برتری طلبی سفیدهایش، از دیرباز جامعه ای با آمیختگی نژادی بود و تعیین نژاد شخص کار ساده ای نبود و یقیناً تنها از روی ظاهر نمی توانست صورت پذیرد. برای مثال، دختر یک مرد رنگین پوست و یک زن هندی، هندی به حساب می آمد یا رنگین پوست؟ قانون آپارتاید مقرر می داشت که یک کمیته ی طبقه بندی نژادی تشکیل شود تا هزاران مورد از چنین پیچیدگی هایی را حل و فصل کند. در یک مورد شاگردان مدرسه ای در ترانسوال شکایت کردند که دختری رنگین پوست به نظر می رسد. هرچند پدر و مادر این دختر آفریکانی های سفیدپوست طبقه بندی شده بودند، دختر از نو به عنوان رنگین پوست طبقه بندی و از مدرسه اخراج شد!

آینده به ویژه برای آفریقایی هایی که مشمول قانون اسکان مجدد بومیان می شدند تیره و تار بود. این قانون که در سال 1956 تصویب شد، حق مالکیت موجود را برای غیرسفیدها باطل کرد. به سیاهانی که ده ها سال بود در نواحی شهری صاحب زمین بودند دستور داده شد آن جا را ترک کنند، چون زمینشان در منطقه ای بود که تنها به سفیدها اختصاص داشت. هندی ها نیز مجبور بودند خانه و مغازه ی خود را در نواحی مرغوب مراکز شهری نظیر ژوهانسبورگ بفروشند و به مناطق تععین شده در حومه ی شهرهای کوچک نقل مکان کنند. برساس این قانون میلیون ها سیاهپوست به دور از خانه و کاشانه شان رانده شدند. 

یکی از بدنام ترین جابجایی های دسته جمعی در شهرک سوفیا تاون، نزدیک ژوهانسبورگ اتفاق افتاد. سیاهانی را که در آن جا زندگی می کردند به محل دلگیر و ماتم زده ای در حومه ی ژوهانسبورگ معروف به سووتو انتقال دادند. دولت مدعی بود که این جابجایی ها داوطلبانه است، اما در واقع قربانیان را می ترساند و اگر مخالفت می کردند به زور متوسل می شد. زنی آفریقایی که به یکی از این زادگاه ها انتقال داده شده بود به یک مصاحبه گر گفت: «وقتی به سراغ ما آمدند، با تفنگ و پلیس آمدند... . اصلاً چیزی نگفتند، فقط اثاثیه ی ما را توی کامیون های دولتی ریختند... . ما این محل را نمی شناختیم، هنوز هم نمی شناسیم... . و وقتی به این جا رسیدیم، آن ها اثاثیه ی ما را بیرون ریختند و ما مجبور شدیم همین جا بمانیم. چه کار می توانیم بکنیم. کاری از دستمان بر نمی آید.»

به هم زدن و از بین بردن جوامع سیاه نظیر سوفیا تاون، که زمانی شکوفا و پررونق بودند، به فقر فزاینده، جرم و جنایت و ناامیدی منجر شد، به ویژه در میان مردان جوان سیاهپوستی که نمی توانستند تحمل کنند که در نظام آپارتاید فرصت چندانی ندارند تا شرایط زندگی مناسبی را تأمین کنند. دولت، افزون بر انتقال اجباری سیاهان از خانه هایشان در شهرها، تمهیداتی به کار برد تا مطمئن شود که سفیدها تا آن جا که ممکن است با غیرسفیدها تماس نداشته باشند. جداسازی در تمام اماکن عمومی قاعده بود. در مغازه ها، رستوران ها و اتوبوس ها و قطارها تابلوی «فقط سفیدها» یا «فقط غیرسفیدها» به چشم می خورد. حتی نیمکت های پارک از هم جدا شد. وضع چنین قوانین بی رحمانه ای به ناگزیر به اعتراضات از سوی آفریقایی ها، آسیایی ها، رنگین پوستان و برخی سفیدها منجر شد. دولت با روش جابرانه ی معمول خود واکنش نشان داد و تقریباً هر گونه مخالفت عمومی را جرم شناخت و این کار را عمدتاً از طریق قانون سرکوب کمونیسم مصوب سال 1950 انجام داد. دولت که به شدت ضد کمونیست بود، نه تنها حزب کمونیست آفریقای جنوبی را با این قانون غیرقانونی اعلام کرد، بلکه با زدن برچسب کمونیسم به تقریباً هر گونه مخالفتی، مخالفت قانونی را نیز ممنوع کرد. اهالی آفریقای جنوبی که برای عدالت مبارزه می کردند، مانند پیروان مارتین لوترکینگ در جنبش حقوق مدنی آمریکا در دهه ی بعد، کمونیست نامیده شدند و به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی تحت تعقیب قرار گرفتند. در این فضای جنگ سرد، رهبران ضد کمونیست اروپا و آمریکا مایل نبودند به نقض حقوق بشر در آفریقای جنوبی اعتراض کنند چون حکومت مدعی بود که دارد با کمونیسم مبارزه می کند.

آفریکانی های پدیدآورنده ی آپارتاید به رهبری وِرورد، وزیر امور بومیان، تصوری کامل درباره ی آنچه یک جامعه ی شایسته باید باشد پیدا کردند. نظام آموزشی موردنظر آن ها می توانست ویرانگرترین نتایج دراز مدت را برای هر بخش از دستگاه پیچیده ی آپارتاید داشته باشد. از نگاه آن ها، آموزش باید کودکان را صرفاً برای نقششان در زندگی تربیت می کرد. بنابراین، دولت دلیلی نمی دید که به کودکان سیاه مهارت هایی را بیاموزد که در آفریقای جنوبی تحت حاکمیت سفیدها هیچ کاربردی نداشت. وِرورد اعلام می کرد: تحصیل باید افراد را مطابق فرصت هایشان در زندگی آموزش دهد. در نظام آپارتاید، تنها کارکردی که برای سیاهانی که اجازه ی ورود به جامعه ی سفیدها را داشتند در نظر گرفته می شد این بود که با دستمزد پایین کارگری کنند؛ از این رو آموزشِ حتی سواد پایه به آن ها اتلاف منابع تلقی می شد. در حالی که دولت حزب ملی در اوایل دهه ی 1950 نقشه ی مفصل خود را در جهت رسوخ نژادپرستی در بافت زندگی آفریقای جنوبی از پیش می برد، اعتراضات دسته جمعی سیاهان، آسیایی ها و عده ی کمی از سفیدهای دلسوز افزایش بی سابقه ای یافت.

 کنگره ی ملی آفریقا رهبری مخالفان را بر عهده داشت. کنگره ی ملی آفریقا، پس از تصویب قانون ثبت نام اهالی و قانون مناطق نژادی که از شروع مرحله ی تازه ای از گسترش آپارتاید کوچک حکایت داشت، هزاران عضو جدید جذب کرد. سیاهان و دورگه های آفریقای جنوبی بخش عمده ی اعضای کنگره ی ملی آفریقا را تشکیل می دادند، اما درهای این سازمان به روی همه ی نژادها باز بود و هندی ها، آسیایی ها و سفیدهایی که به برابری نژادی اعتقاد داشتند نیز عضو آن می شدند. تلاش های اولیه ی این سازمان در مبارزه با آپارتاید تا حد زیادی مدیون شخصیت "مهاتما گاندی"[1]، پرچمدار استقلال هند بود. کنگره ی ملی آفریقا در اوایل دهه ی 1950 تحریم کسب و کار سفیدها را طرح ریزی کرد. در این روزها دانش آموزان کارگران از رفتن به مدرسه یا سرِ کار خودداری کردند. این اعتراضات، براساس اصول نافرمانی مدنی گاندی، بدون خشونت بود.

بزرگترین موفقیت کنگره ی ملی، «کارزار نافرمانیِ»1952 بود. کارزار نافرمانی پس از آن آغاز شد که با تقاضای کنگره ی ملی آفریقا برای لغو قوانین آپارتاید مخالفت شد. هدف این کارزار ایجاد مشکل برای حکومت از راه مجبور ساختن آن به بازداشت هزاران تظاهرکننده ی مسالمت جو بود. در جریان تدارک، داوطلبان در جلساتی حضور می یافتند و در آن جا دعا می کردند و آموزش می دیدند تا هر کاری پلیس کرد، آن ها به خشونت متوسل نشوند. آن گاه تظاهرکنندگان مخصوصاً به مکان هایی می رفتند که برایشان ممنوع شده بود و حاضر به ترک آن جا نمی شدند و صرفاً اجازه می دادند که آن ها را بازداشت کنند...

 

                                                     

بخشی از سخنان نلسون ماندلا در روز معرفی اش به عنوان رئیس جمهور آفریقای جنوبی:

«از تجربه ی بسیار تلخ و ناگوار انسانی ای که بسیار به درازا کشید باید جامعه ای متولد شود که تمام انسان ها به آن افتخار کنند... . ما عهد می بندیم که جامعه ای بنا کنیم که در آن همه ی اهالی آفریقای جنوبی، چه سیاه و چه سفید، بتوانند بدون آن که ترسی در دل داشته باشند با سربلندی زندگی کنند و از حق جدایی ناپذیر خود به داشتن منزلت انسانی مطمئن باشند. هرگز، هرگز، و باز هم هرگز مباد که این سرزمین زیبا دوباره ستم یکی بر دیگری را تجربه کند و از خواری داشتن چهره ای زشت در نگاه جهان رنج بَرَد. بگذار آزادی فرمانروا باشد.»

 



[1] . مهاتما گاندی از سال 1894 یک رشته اعتراضات مسالمت آمیز را بر ضد فرمانروایی سفیدها در آفریقا رهبری کرد. گاندی، که در لندن حقوق خوانده بود، یک هفته پس از ورودش به آفریقا، تبعیض را از نزدیک تجربه کرده بود. او بلیت قطار درجه یک از دوربان به پِرِتوریا خریده بود اما، با وجود ظاهر آراسته و سلوک فرهیخته اش، یک مسافر سفید پوست به هم کوپه شدن با او اعتراض کرد. آن وقت پلیس گاندی را از قطار بیرون انداخت.

 

۹۵/۰۸/۲۴
مدیر :