گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

پیشگاه حقیقت

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۱ ب.ظ

پیشگاه حقیقت

کربلا و عاشورا: راه ها و انتخاب ها

 

مؤلف: مصطفی دلشاد تهرانی

انتشارات: دریا

113 صفحه.

 

 سرآغاز سخن

آن چه در رویداد کربلا و عاشورا گذشت مجموعه ای گرانقدر در شناخت راه ها و انتخاب ها است، و این راه ها و انتخاب ها پیوسته مقابل آدمی است؛ و این ماجرا داستانِ شدنِ آدمی است، به هر سو که بخواهد و هر راهی را که برگزیند.

اشخاص مختلف و گروه های اجتماعی گوناگون در این ماجرا خود را در برابر دو راهی ها و چند راهی ها یافته و دست به انتخاب زده اند، دو راهی هایی که رو در روی هم قرار داشتند: دنیا و آخرت، انسانیت و حیوانیت، صعود و سقوط، بهشت و دوزخ و... و چند راهی هایی که انتخاب هر یک، شخص و گروه را به نتایجی مجزا و منازلی متفاوت می رساند. راهی که حسین(ع) برگزید و مسیری که طی کرد، و راهی که پیروان او برگزیدند و او را همراهی کردند، راهی است روشن به بلندای انسانیت، و راهی که یزید برگزید و مسیری که او طی کرد، و راهی که پیروان او برگزیدند و او را همراهی کردند، راهی است تاریک به حضیضِ حیوانیت. و این دو راه پیوسته در برابرا همگان قرار دارد.

 

کتاب «پیشگاه حقیقت» به بررسی راه ها و انتخاب ها در رویداد کربلا می پردازد:

  •  انتخاب امام حسین(ع) در دوراهیِ شمشیر و خواری
  •     انتخاب یاران حسین(ع) از جمله مسلم بن عقیل، قَیس بن مُسهِر، و حرّ بن یزید ریاحی
  •    انتخاب جداشدگان از حسین(ع) از جمله عبیدالله بن حرّ جُعفی، عمرو بن قَیس مِشرَقی
  •     انتخاب دشمنان حسین(ع) از جمله عمر بن سعد

 

آنچه در ادامه می آید؛ گزیده ایست از بخش های مختلف کتابِ «پیشگاه حقیقت» که به بررسی اجمالی انتخاب امام حسین(ع)، انتخاب حرّ بن یزید ریاحی، و عبیدالله حرّ جُعفی، می پردازد.

*حسین(ع) در برابر دو راهیِ شمشیر و خواری

پس از مرگ معاویه و بر سر کار آمدن یزید، او بر اساس منطقی جاهلی حسین(ع) را در برابر دو راهیِ شمشیر و خواری قرار داد؛ یا بیعت با او را بپذیرد و تن به ذلّت دهد و دیانت را دفن کند، و یا پذیرای شمشیر و مرگ شود. منطق یزید چنین بود که مردمان یا با اویند و یا بر او. پس کسی حقّ حیات می یافت که با یزید همسویی داشت، یا با او کاری نداشت، و هر که جز این بود، ریختن خونش مباح بود.

چون یزید در دمشق بر سریر قدرت نشست، نامه ای به ولید بن عُتبه بن ابی سفیان، والی مدینه نوشت و از او خواست که از حسین بن علی و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زُبَیر بیعت بگیرد و تأکید کرد که او آنان را رها نسازد تا از ایشان بیعت بستاند. والی مدینه از مروان بن حکم مشورت گرفت و مروان او را راهنمایی کرد که پیش از آگاه شدن مردم مدینه از مرگ معاویه حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را بخواهد؛ اگر بیعت کردند که کار تمام شده است و اگر اِبا کردند آن دو را گردن زند که رها ساختن آنان منشأ فتنه می شود.

ولید پی آنان فرستاد. حسین به همراهی گروهی از بستگانش نزد ولید رفت و پس از آن که والی او را از مرگ معاویه باخبر ساخت از وی خواست تا بیعت با یزید را بپذیرد. حسین(ع) گفت: «کسی چون من پنهانی بیعت نمی کند، پس مردمان را بخواه و مرا نیز بخواه تا ببینیم چه می شود.»

مروان گفت: «او را رها مکن! که اگر بیعت نکرده برود دیگر هرگز نمی توانی از او بیعت بگیری. همین جا او را تحت فشار قرار ده و اگر بیعت نکرد او را بکش!» حسین(ع) برآشفت و گفت: «نه تو می توانی مرا بکشی و نه او.»

حسین(ع) در همین ابتدای شکل گیری حماسه کربلا انتخاب خود را کرد. حسین(ع) قیام و مقابله و استقامت و شهادت را بر قعود و معامله و رخوت و ذلّت برگزید، چنان که در روز عاشورا در محاصره ی سپاه یزیدیان، فرمود:

«آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد)، فرزندِ فرومایه، مرا میان دو راهیِ شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات که ما تن به خواری دهیم، زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از این که ما تن به خواری دهیم اِبا دارند، و دامن های پاک مادران و انسان های پاکدامن و جان های باغیرت و نفوس باشرافت روا نمی دارند که ما فرمانبرداری از فرومایگان را بر قتلگاه رادمردان مقدّم بداریم. آگاه باشید که من با همین گروه اندک پیش می تازم، با این که دشمنان سرسخت و پرشمارند و یاوران دست از یاری کشیده اند.»

خاندان و خویشاوندان حسین(ع) که همگی دوستدار او بودند، وقتی از قصد اومبنی بر مخالفت با یزید و امتناع از بیعت با وی آگاه شدند، از سر خیرخواهی سخنانی گفتند و پیشنهادهایی مطرح نمودند. مدار همه ی پیشنهادها به او، پرهیز نمودن از رویارویی با یزید و گریز یا سازش بود. آنان توجه نداشتند که یزید دست از حسین بر نمی دارد تا آن که یا با او بیعت نماید و یا پذیرای مرگ شود. آنان از معنای بیعت با یزید غافل بودند که چنین بیعتی چه پیامدهایی به دنبال داشت. پیامدهای بیعت حسین(ع) با یزید و پذیرش او از نظر آن حضرت چنین بود:

1.     بی آبرو شدن اسلام با پذیرش زمامداری یزید

2.     شکسته شدن پیمان الهی

3.     مخالفت صریح با سنّت نبوی

4.     تعطیل گشتن حدود الهی

5.     به بند کشیده شدن مردمان و دشمنی با آنان

6.     اختصاصی شدن اموال عمومی

7.     شکسته شدن حرمت ها

8.     پدیدار شدن بدعت ها

9.     حلال شدن حرام ها و حرام شدن حلال ها

10.   حاکمیت تمام عیار ستم و ستمگری

11.   آشکار شدن فساد و تباهی

آیا حسین با بیعت یا سکوت، و با سازش یا نرمش مهر تأیید بر همه ی این ها نمی زد، و مسخ کامل اسلام را تثبیت نمی کرد؟ از این رو بود که او در همان ابتدا، خطاب به مروان بن حَکَم که او را به بیعت با یزید خواند، فرمود: «إِنّا لله و إِنّا إلیه راجعون؛ زمانی که امّت گرفتار سرپرستی چون یزید شوند، با اسلام باید وداع کرد.»

حسین(ع) در مسیر نهضت خود به سوی کوفه، پس از رویارویی با سپاه حرّ بن یزید ریاحی که مانع حرکت آن حضرت به سوی کوفه بودند، خطاب به آنان و یاران خود و کوفیان، و همه ی مردمان فرمود:

مردم! همانا رسول خدا(ص) فرموده است: «هر کس حاکم ستمگری را مشاهده کند که حرام های خدا را حلال می سازد، عهد و پیمان الهی را زیر پا می گذارد، با سنّت و قانون پیامبر مخالفت می ورزد، با بندگان خدا دشمنی و از سر گناه رفتار می نماید، ولی در برابر چنین حاکمی با زبان و عمل نشورد و قیام نکند، بر خداوند است که او را با همان ستمگران در یک جایگاه عذاب کند.» مردم! آگاه باشید که اینان(امویان) پیروی از شیطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترک کرده اند، و فساد را ترویج نموده و حدود الهی را تعطیل کرده اند، و اموال عمومی را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شایسته ترین کسی هستم که این وضع را تغییر دهم.  

 

*انتخاب حرّ بن یزید ریاحی

در مسیرکوفه، وقتی حسین(ع) به منزلگاه شَراف رسید، سپاه حرّ برای متوقف کردن آن حضرت آمده بود، از دور نمایان شد. امام کاروان خود را در پناه کوهی سامان داد تا از یک سو با سپاه حرّ رو به رو شود. آنان رسیدند. هزار سواره به فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی. نیمروز بود و هوا سخت گرم و سوزان. امام به یاران و جوانان فرمود: «این مردم را آب دهید و اسب­ هایشان را اندک اندک بیاشامید [تا از نوشیدن ناگهانی آب آسیب نبینند]!»

هنگام نماز ظهر فرا رسید، بعد از اذان، امام روی به سپاهیان حرّ فرمود: «من به نزد شما نیامدم تا آن که فرستادگان و نامه های شما به نزد من سرازیر شدند مبنی بر این که به سوی ما بشتاب که ما را پیشوایی نیست. باشد که خداوند در پرتو تو ما را بر درستی و راستی همداستان سازد و فراهم آورد. اینک من به نزد شما آمده ام. اگر پیمان های استوار به من دهید که بدان پشتگرم شوم، به شهر شما می آیم. و اگر نکنید یا اگر ناخواهان آمدن من باشید، به همان جا بازگردم که از آن آمده ام.»

آنان خاموشی گزیدند و چیزی نگفتند . حسین(ع) به حرّ فرمود: «آیا می ­خواهی با یارانت نماز بگزاری؟» حرّ گفت: «خیر، تو نماز بگزار و ما نیز با تو نماز می ­گزاریم.»

پس از نماز عصر امام روی به جمع کرد و پس از ستایش و سپاس خداوند فرمود: «ای مردم! اگر شما از خداوند پروا پیشه کنید و حق را نسبت به شایستگانش دریابید، این کار بیشتر مایه خرسندی خدا باشد. ما که از خاندان پیامبریم برای سرپرستی این کار شایسته تر و سزاوارتریم. ما از این کسان بهتریم که آن چه را که شایستگی اش را ندارند به زور بر خود می بندند و در میان شما با ستم پیشگی و تجاوزگری فرمان می رانند. اگر ما را نمی پسندید و حق ما را نمی شناسید و رأی شما جز آن است که فرستادگان و نامه هاتان فراز آورده اند، از نزد شما باز می گردم.»

حرّ گفت: «به خدا، ما نمی دانیم این فرستادگان و نامه ها که یاد می کنی کدامند.» حسین(ع) به عُقبَۀ بن سِمعان فرمود تا دو خورجین انباشته از نامه ها را آورد و آن را در برابر ایشان برزمین ریخت. حرّ گفت:    «ما از جمله آنانی نبودیم که به تو نامه نوشته­ اند، و ما را فرمان بر این است که چون با تو رو به ­رو شویم، از تو جدا نگردیم تا تو را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.» حسین (ع) گفت: «مرگ به تو نزدیک تر از این کار است!»

حرّ راه بازگشت امام را بست و پیکی به سوی ابن زیاد فرستاد تا او بگوید که چه کند. نامه ی ابن زیاد به حرّ رسید که همان جا نگاهشان دارد و ایشان را در تنگنایی سخت فرو گیرد، و حرّ نیز چنین کرد، تا این که سپاه عمر بن سعد بر سر ایشان آمد و حرّ دریافت که کار حسین(ع) جز به جنگ پایان نیابد.

آن هنگام که اوضاع و احوال بر حسین (ع) تنگ شد، حرّ در برابر انتخابی سخت قرار گرفت: به حسین پیوستن و دست از همه چز شستن، یا در سپاه عمر بن ­سعد ماندن و مقام و موقعیت خود را حفظ کردن؟ همراه حسین(ع) گشتن و مصائب آن را پذیرا شدن و بهشت دوست را غنیمت بردن، یا همراه ستمگران گشتن و مواهب دنیایی را در آغوش کشیدن و محرومیت آخرت را به جان خریدن؟

حرّ مدتی میان این دو گزینه تأمّل نمود، انتخاب آسان نبود؛ کشش­ های دنیایی رهایش نمی ­گذاشت، و مطلوب آخرتی نورانی ­اش می­داشت و عشق به حسین(ع) جانش را سرمست می­ساخت. او بالاخره تصمیم خود را گرفت.

یکی از سپاهیان عمر بن سعد متوجه حال  دگرگون حرّ شد. پس بدو گفت: «من در کار تو درمانده ام، تو را چه می شود؟ این چه حالی است که تو پیدا کرده ای، حال آن که دلاورترین اشخاص کوفه ای؟»

حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ متحیّر می یابم، و به خدا سوگند اگرچه پاره پاره شوم و پیکرم به آتش بسوزد، جز راه بهشت را اختیار نخواهم کرد.»

حرّ با حالی زار نزد حسین (ع) آمد و گفت: «خداوند مرا فدای تو سازد، من همانم که راه را بر تو بستم و تو را از بازگشت بداشتم و همراه تو شدم و در این مکان فرودت آوردم. به خدایی که جز او خدایی نیست گمان نمی­ کردم که این قوم خواسته­ ات را نپذیرند و کار بدینجا کشد. به خود می ­گفتم که بخشی از فرمان این قوم را اطاعت می ­کنم که نگویند از اطاعتشان بیرون شده ­ام، و آنان خواستۀ حسین را می ­پذیرند. به خد اگر می­دانستم که نمی ­پذیرند چنان نمی ­کردم. اینک نزد تو آمده ­ام و از آنچه کرده ­ام به پیشگاه پروردگارم توبه می ­برم، و تو را به جان یاری می ­کنم تا پیش رویت بمیرم. آیا این را توبۀ من می ­دانی؟» حسین(ع) گفت: «آری، خداوند توبه ­ات را می ­پذیرد و تو را می­ بخشد.»

پس از آن که آتش جنگ شعله ور شد و جمعی کشته شدند، حرّ حمله کرد و در پیِ نبردی سخت و قهرمانانه به شهادت رسید. او به بهترین راه دست یافت و خود را حرّ واقعی ساخت. حسین(ع) درباره اش فرمود: «همچنان که مادرت تو را حرّ نامید، تو واقعاً در دنیا و آخرت حرّی.»

 

*انتخاب عبیدالله ­بن­ حر جُعفی

در مسیر کربلا در منزلگاه بنی ­مُقاتل، به حسین (ع) خبر دادند که عبید­الله ­بن ­حرّجُعفی در اینجا اقامت گزیده است. امام یکی از یارانش را به نزد او فرستاد. فرستاده ی امام به او گفت: «ای پسر حرّ، خداوند هدیه ای گرانبها و باارزش به تو ارزانی داشته است، اگر بپذیری.» پرسید: «آن چیست؟» فرستاده گفت: «حسین بن علی(ع) به این جا آمده است و تو را به یاری خود می خواند. اگر پیش او کارزار کنی، مأجور گردی، و اگر کشته شوی، به شهادت نایل گشته ای.»

عبیدالله بن حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند من از کوفه بیرون نیامدم مگر این­ که حسین به آن جا آید و من آن جا نباشم و او را یاری نکنم، زیرا در کوفه شیعه و یاوری برای او نیست مگر آن­ که همه به دنیا میل کرده ­اند و تنها اندکی از آنان را خدای نگاه داشته است. پس بازگرد و او را از این حال خبر ده.»

حسین (ع)، با چند تن یاران خود به نزد وی رفت و او را به یاری خویش دعوت کرد. حسین(ع) به او فرمود: «ای پسر حرّ، مردمان شهر تو (کوفه) به من نامه نوشتند که بر یاری من هم­ رأی و متّفقند و پیش من به پای می ­خیزند و با دشمنانم پیکار می ­کنند؛ و از من خواستند بدانجا روم. اکنون آمدم و می­ بینم که حقیقت امر چنان نیست.» سپس او را به توبه از کردار گذشته ­اش خواند و بدو فرمود: «تو گناهانی زیاد مرتکب شده­ای، آیا می ­خواهی توبه کنی و از آن گناهان پاک شوی؟»

او پاسخ داد: چگونه توبه کنم ای فرزند رسول خدا؟ حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری ده و همراه او پیکار کن.»

او گفت: «به خدا سوگند، من می ­دانم هر که شما را پیروی کند به سعادت و خوشبختی ابدی نایل می ­شود، ولی من احتمال نمی ­دهم که یاری و پشتیبانی من شما را سودی بخشد، زیرا در کوفه کسی را ندیدم که مصمّم به یاری و پشتیبانی تو باشد و من از مرگ، سخت می ­ترسم، ولی اسب معروف خود را که تا به حال با آن دشمنی را تعقیب نکرده ام مگر این که به او رسیده ام، و هیچ دشمنی مرا تعقیب نکرده است مگر این که از چنگ او گریخته ام؛ و شمشیرم را به تو تقدیم می ­کنم.»

حسین(ع) از او روی برگرداند و فرمود: حال که در راه ما از نثار جان خود دریغ می­کنی و امتناع می ­ورزی، ما نیز به مال تو نیازی نداریم زیرا «من هرگز گمراه­ کنندگان را یار و مددکار نگرفتم.» (51 کهف)

عبیدالله بن حرّ پیشنهاد هدایت و نجات از سوی حسین(ع) را نپذیرفت و ضلالت پیشین را بر خود پسندید و به همان راهی رفت که سال ها رفته بود. اما انتخاب این راه برایش جز حرمان و اندوه به یادگار نگذاشت. نقل شده است که او تا پایان عمر از این انتخاب خود اظهار ندامت و پشیمانی می کرد.

...

۹۵/۰۷/۱۶
مدیر :