گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

عصر استعمارگری

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ


عصرِ استعمارگری (مجموعه ی تاریخ جهان-50)

نوشته ی دان ناردو

ترجمه ی مهدی حقیقت خواه

انتشارات ققنوس، تهران

120 صفحه.

 

درباره ی این مجموعه و این کتاب

مجموعه ی تاریخ جهان، می کوشد چشم اندازی گسترده و ژرف از سیر تاریخ عرضه کند. این مجموعه با ارائه ی زمینه های فرهنگیِ رخدادهای تاریخی، خواننده را مجذوب خود می سازد. مجموعه ی تاریخ جهان، اندیشه های سیاسی، فرهنگی و فلسفی تأثیرگذار را در گذر مشعل تمدن از بین النهرین و مصر باستان به یونان، روم، اروپای قرون وسطی و دیگر تمدن های جهانی تا روزگار ما پی می گیرد. این مجموعه نه تنها برای آشنایی خوانندگان با مبانی تاریخ تدوین شده است، بلکه همچنین در پی آگاه ساختن آنها از این واقعیت است که زندگیشان بخشی از سرگذشت کلی انسان هاست.

کتاب «عصر استعمارگری»، داستان استعمار را از کشف قاره ی آمریکا، تقسیم آفریقا تا شروع جنگ جهانی اول و تقسیم خاورمیانه بین کشورهای استعماری روایت می کند. تاریخچه ی استعمار در شرق آسیا، نقشه های استعماری در به چنگ آوردن سرزمین ها، و رفتار استعمارگران با بومیان نیز از موضوعات مطرح شده در این کتاب می باشد.

 

مقدمه

تاریخدانان، غالباً عصر مدرن استعمارگری را از اواخر سده ی پانزدهم تا میانه ی سده ی بیستم تعیین می کنند. در این مدت زمانِ تقریباً پانصد ساله، اسپانیا، انگلستان، فرانسه و چندین کشور دیگر اروپایی  به امپراتوری های پر حرارتی تبدیل شدند. آنها در پی توسعه ی قدرت و نفوذ خود، مکتشفان را برای شناخت سرزمین های ناشناخته به سرتاسر جهان اعزام داشتند و سرزمین های کشف شده را از آنِ خود دانستند و سپس به بهره کشی از این مستعمرات و مردمان بومی ساکن آنها پرداختند. اکتشاف و استعمار سرزمین های پهناور و سرشار از منابع طبیعی، امکان رشد سریع و کلان اقتصادی و توسعه ی سیاسی و نظامی را فراهم آورد. این مسئله، به مشتی کشورهای کوچک اروپایی اجازه داد اراده و فرهنگ خود را به بخش های وسیعی از جهان تحمیل کنند. تمایل به سلطه ی سیاسی، بی شک یکی از انگیزه های اصلی توسعه طلبی استعماری کشورهای اروپایی بود. اما انگیزه های دیگراساسی تر و موثرتر بودند. اصطلاح سنتی و آشنایی که بیانگر این انگیزه هاست چنین بود: "خدا، افتخار، طلا."

خدا بر تمایلِ به هدایت مردمانِ به اصطلاح بی دینِ ساکن این سرزمین های تازه کشف شده به مسیحیت دلالت دارد و افتخار به معنای افزایش وجهه و اعتبار کشور استعمارگر است. طلا روش دیگری برای بیان عوامل اقتصادی است، که شامل نه فقط طلا، نقره و دیگر فلزات گرانبها، بلکه همچنین زمین، الوار ودیگر مواد خام می شود.

 

آغاز استعمار و نخستین کشورهای استعمارگر

پرتغالی ها، نخستین اروپائیانی بودند که از جزایر قناری و دیگر جزایر واقع در نزدیکی سواحل غربی اروپا بهره کشی می کردند. اما اسپانیایی ها نخستین کسانی بودند که از پهنه ی اقیانوس اطلس گذشتند و در آمریکای شمالی و جنوبی مستعمرات دائمی برپا داشتند. رهبران اسپانیا به این سرزمین ها و مردمان تازه یافته در آن سوی دریا صرفاً به عنوان کالاهایی برای بهره برداری می نگریستند. این رهبران بی درنگ این منافع بالقوه ی اقتصادی را برای کشورشان غنیمت شمردند و مکتشفان، سربازان و مستعمره نشینان دیگری را اعزام داشتند. اسپانیایی ها طلا و نقره استخراج می کردند، از کار بَرده وار بومیان بهره کشی می کردند و به صدور برده های بومی می پرداختند. در آن زمان، این ها کشورهای بسیار کوچکی با جمعیت خیلی کم بودند. اما اندازه ی کوچکشان از اهمیتشان در امور سیاسی و اقتصادی جهان چیزی کم نمی کرد.

بریتانیا و فرانسه نیز برای کسب بازارهای آسیای دور، دست به رقابت زدند. تشکیل کمپانی هند شرقی بریتانیا در سال 1600، نقطه ی عطف مهمی برای بریتانیایی ها بود. این سازمان بیشتر پول و توان خود را در توسعه ی حضور مستعمراتی خود در هندوستان متمرکز ساخت. این حضور شامل کشتزارها، کارخانه ها و انبارهای تدارکاتی متعدد، همچنین شهرک های کوچک و دژهایی برای نگهداری از آنها می شد. عمده ی محصولات محلی صادره به انگلستان شامل پنبه و ابریشم مرغوب، همین طور مقادیر زیادی چای، رنگ و ادویه جات می شد. بریتانیایی ها در مستعمره سازی آمریکای شمالی نیز به همین اندازه با موفقیت روبرو بودند. در جاهایی که اکنون نواحی ساحلی شرقی ایالات متحده است، مهاجرنشین های بریتانیایی متعددی سر برآوردند.

فرانسوی ها در تولید نیشکر در قاره ی آمریکا حتی از انگلیسی ها و اسپانیایی ها موفق تر بودند. یک مستعمره ی فرانسوی مهم در سنگال در ساحل غربی آفریقا، تأسیس شد. این مستعمره که نخست در سال 1624 فرانسویان در آن اقامت گزیدند، بعدها به توقفگاه اصلی اسیرکنندگانی تبدیل شد که بردگان سیاه را به قاره ی آمریکا انتقال می دادند.

 

اداره ی مستعمرات

روشی که قدرت های اروپایی برای اداره ی مستعمرات دوردست خود به کار می گرفتند از جایی به جایی و از زمانی به زمانی فرق می کرد. این تا حدودی ناشی از تفاوت های فرهنگی و فلسفی در میان خود کشورهای استعمارگر بود. یکی از رایج ترین نمونه های مستعمراتی را گاهی مستعمره ی مهاجر نشین می نامند. همان طور که از اسمش پیداست، تأکید اصلی بر برپایی شهرک ها و کشتزارها و در نتیجه انتقال بخش کوچکی از کشور مادر به یک مکان خارجی بود. این روش به ناچار به آن جا می انجامید که مهاجرنشینان با هر جمعیت بومی که مواجه می شدند، آن را کنار می زدند و در مواردی نابود می کردند.

مستمرات مورد بهره کشی نیز رایج بودند. آن ها را سرزمین های وابسته ی گرمسیری نیز می نامند چون غالباً در مناطق استوایی واقع شده بودند که گرما و آفتاب زیاد به کشتزارهای بزرگ یاری می رساند. در این مستعمرات تأکید بر تولید مقادیر زیادِ محصولات تجاری، مانند نیشکر، ادویه جات، یا پنبه بود. چنین مستعمراتی مهاجران دائمی را کم تر به خود جذب می کردند و ساکنانشان عمدتاً بازرگانان، کشتکارانِ ثروتمند و سربازان حافظ امنیت بودند. از آنجا که مستعمره نشینان برای کار در کشتزارها به نیروی کار ارزان احتیاج داشتند، معمولاً بومیان را نمی کشتند یا از جای خود بیرون نمی راندند بلکه از آنها بهره کشی می کردند. بسیاری از چنین مستعمراتی در حوزه ی دریای کارائیب و نواحی اندونزی وجود داشت. زمینداران و بازرگانان سفید نیازی نمی دیدند که پولی را صرف تهیه ی مسکن خوب یا دیگر امکانات رفاهی برای بومیان بینوا و بردگان کنند. استفاده از کارِ بردگان در مستعمرات اروپایی در سرتاسر جهان معمول بود و حکومت هر مستعمره معمولاً مقرراتی  برای اداره و کنترل بردگانش وضع می کرد.

نمونه ای از مقررات مربوط به بردگان در یک مستعمره:

مقرراتی را که در این جا نقل می شود؛ هلندی ها در کیپ تاونِ آفریقای جنوبی درسال1754 وضع کرده بودند:

«بردگان پس از ساعت ده بعدازظهر باید در خانه باشند یا در شب فانوس حمل کنند. بنابراین بردگان مجاز نیستند شب ها پس از ساعت ده بدون مشعل درخیابان باشند. بردگان نباید در خیابان ها سوار اسب یا واگن شوند. بردگان نباید در شب آواز بخوانند، سوت بزنند، یا هر صدای دیگری درآورند..! بردگان نباید وارد بارها شوند، مشروب بخرند، یا در روزهای تعطیل عمومی دور هم جمع شوند. بردگان نباید نزدیک در ورودی کلیسا در طول مدتی که مراسم مذهبی اجرا می شود جمع شوند... بردگانی که به یک مرد آزاد توهین کنند یا تهمت ناروا بزنند شلاق خواهند خورد...  بردگانی که یک برده دار را مضروب کنند اعدام خواهند شد. بردگان مجاز نیستند تفنگ داشته باشند یا اسلحه ی خطرناک حمل کنند.»

 

فرودستیِ بومیان

مستعمرات مهاجر نشین به بیرون راندن مردمان بومی و وارد کردن برده از جاهای دیگر تمایل داشتند. برعکس سرزمین های وابسته ی گرمسیری به نگه داشتن بومیان در مستعمره، واداشتن شان به کار و وارد کردن بردگان جایگزینِ بومیان که تعدادشان رو به کاهش بود تمایل داشتند.

از این رو، نحوه ی برخورد با بومیان از یک مستعمره به مستعمره ی دیگر فرق داشت. اما یک واقعیت دهشتناک در همه ی مستعمراتی که قدرت های اروپایی برپا کرده بودند حاکم بود. مستعمره نشینان سفید بدون استثنا بر این اعتقاد بودند که آن ها به لحاظ نژادی، فکری و اخلاقی بر بومیان برتری دارند. بنابراین، در نظر سفیدپوستان آواره کردن، به بردگی گرفتن، یا در غیر این صورت بهره کشی از جمعیت بومی حقی طبیعی تلقی می شد.

این رویکرد خودپسندانه تا حدی از این تصور اشتباه منشأ می گرفت که فرهنگ هایی که شهرهای بزرگ و فن آوری پیشرفته پدید می آورند حتماً به نحوی بر فرهنگ هایی که چنین نیستند برتری ذاتی دارند. این به اصطلاح منطقی بود که براساس آن یونانیان و روم باستان، مردمان عمدتاً روستایی و در آن زمان قبیله ای اروپای مرکزی را بَربَر (وحشی) می نامیدند.

به همین نحو، اروپاییانِ اوایل عصر مدرن مشاهده می کردند که مردمان بومی ای که با آن ها مواجه می شوند فن آوری اندکی دارند، کتاب یا قوانین مدون ندارند، و در شرایطی زندگی می کنند که از نظر سفیدها ساده و بَدَوی به حساب می آید. اکثریت مستعمره نشینان نمی توانستند ببینند که فرهنگ های بومی درست به اندازه ی فرهنگ های اروپایی پیچیده و غنی اند.

هُوارد زین، تاریخدان برجسته ی آمریکایی، می گوید:

«کلمب و جانشینانش نه به برهوت خالی بلکه به دنیایی وارد شدند که در آن فرهنگ پیچیده بود و مناسبات میان مردان، زنان، کودکان و طبیعت زیباتر از کار درآمده بود... آنها مردمی بودند بدون زبان نوشتاری، اما قوانین، اشعار و تاریخ خودشان را به خاطر می سپردند و به نسل های بعدی منتقل می کردند.»

احساس برتری اروپاییان از نژادپرستی ریشه دار نیز نشئت می گرفت. مستعمره نشینان سفیدپوست نوعاً فکر می کردند که شرایط بدوی و عقب مانده ای که اکثر مردمان بومی در آن به سرمی برند ناشی از به گمانشان هوش پایین تر نژادهای غیر سفید است. در واقع، در تمام دوران استعمار اکثر اروپاییان دیدگاهی را که کُنت آرتور دوگوبینو اشراف زاده ی فرانسوی در سال 1853 مطرح کرده بود به سادگی می پذیرفتند. او در کتابش به نام نابرابری نژادهای انسانی می گوید:

«گونه ی سیاهِ انسان پَست ترین نژادهاست و در پای نردبان جا می گیرد. ریخت حیوانی که در شکل لگن نمایان می شود از بدو تولد مُهر خود را بر سیاهپوست می زند و از سرنوشت او گواهی می دهد. عقل او همواره در دایره ی بسیار تنگی سیرمی کند! انسان آسیایی توان فیزیکی کمی دارد و متمایل به بی تفاوتی است. تمایلاتش ضعیف است. رؤیایی در سر ندارد یا نظریه پردازی نمی کند. کم تر اختراع و ابداع می کند! حالا به سراغ مردمان سفیدپوست می رویم. این ها از هوشی سرشار برخوردارند. درعین حال، دلبستگی شدیدی به آزادی دارند. تاریخ به ما نشان می دهد که همه ی تمدن ها از نژاد سفید منشأ گرفته اند، بدون کمک این نژاد هیچ چیز باقی نمی ماند، و جامعه تنها زمانی بزرگ و درخشان است که از خون این گروه اصیل و شریف که آن را آفریده است حفاظت کند!»

این نوع تفکر به بهانه ای برای اسپانیایی ها در کشتار مردمان بومی کوبا، هیسپانیولا، مکزیک و سرزمین های دیگر تبدیل شد. اسپانیایی ها بین سال های 1495 تا 1515 به سادگی و آشکارا هشتاد درصد جمعیت اولیه ی 250 هزار نفری هیسپانیولا را به قتل رساندند و تا سال 1650 همگی بومیان نابود شده بودند. احساس برتری سفیدها، سبب بدرفتاری پرتغالی ها با بومیان برزیل، سوء رفتار بریتانیایی ها با بومیان سیاه استرالیا، و برده سازی سیاهان آفریقا از سوی پرتغالی ها، فرانسوی ها، بریتانیایی ها و دیگران نیز بود. معمولاً بردگان سیاه را از آفریقا با کشتی به دیگر نقاط دنیا انتقال می دادند.

برده داری در داخل مستعمرات آفریقایی اروپا نیز وجود داشت. برای مثال، در کیپ کولونی، واقع در جنوبی ترین بخش قاره ی آفریقا، مهاجران هلندی و بعداً بریتانیایی برده داشتند، که از آنها بهره کشی و غالباً با آنها بد رفتاری می کردند. بریتانیا در سال1834 برده داری را در همه ی مستعمراتش ملغا کرد، اما در کیپ کولونی هنوز سیاهان را پَست می شمردند و به آنها به دیده ی تحقیر می نگریستند. تنش های نژادی تا بخش عمده ی قرن بیستم ادامه یافت. پس از آن که این مستعمره به کشور آفریقای جنوبی تبدیل شد؛ سیاست تبعیض یا جدایی نژادی (آپارتاید) را بنیان گذاشت، که مقرر می داشت نژادهای سفید و سیاه تا حد ممکن از هم جدا نگه داشته شوند.

 

«آفتاب هیچ گاه غروب نمی کند!»، گسترش امپراتوری بریتانیا

بریتانیا در قرن نوزدهم نفوذ خود را در بیشتر نقاط جهان گسترش داد، بدون آن که مستعمرات جدید زیادی را رسماً ایجاد کند. در بیش تر موارد، از بازارها بهره کشی می کرد و بر امور کشورها و مستعمرات موجود تأثیر می گذاشت، بدون آن که مستقیماً بر آنها حکومت کند. بدین ترتیب، این مناطق به لحاظ اقتصادی به شدت به تجارت با بریتانیا و امپراتوری آن وابسته شدند. بنابراین، تجارت و مناسبات اقتصادی ستون فقرات امپراطوری رو به گسترش بریتانیا بود. بریتانیایی ها برای ایجاد و حفظ این مناسبات عمدتاً از درِ مذاکره وارد می شدند و معاهداتی می بستند که غالباً به شدت یک جانبه و به نفع بریتانیا بود. اما آنها از قدرتِ آتش قابل ملاحظه ای نیز برخوردار بودند که در صورت شکست مذاکرات به آن تکیه می کردند. گاهی نیروی دریایی شان، که در جهان بزرگترین بود، و ارتش دارای سازماندهی و کارآزمودگی عالی شان، اراده ی آنها را بر فرمانروایان محلی و مردمانی که بر سر راه سیاست های بریتانیا مانع ایجاد می کردند تحمیل می کرد. بنابراین، بریتانیایی ها از راهِ تجارت، مذاکره، و در مواردی کاربرد نیروی مسلح در هندوستان، چین، سنگاپور، مصر، آفریقای جنوبی، استرالیا و بسیاری جاهای دیگر دخالت می کردند.

بریتانیایی ها در حوزه ی اقیانوس آرام در استرالیا و زلاندنو مستعمرات مهاجر نشین ایجاد کردند. مهاجرنشینِ واقع در جنوب شرقی استرالیا، که به «نیو ساوث ولز» مرسوم شد، در سال 1788 به عنوان تبعیدگاه آغاز به کار کرد. از آن تاریخ تا سال1856، حدود160 هزار زندانی از سرتاسر امپراتوری بریتانیا به این منطقه فرستاده شدند! اکثر آنها را در زندان نگه نمی داشتند بلکه مجبورشان می کردند به عنوان خدمتکار یا کارگر برای مهاجر نشینان آزاد و ثروتمند کار کنند. سرانجام رفته رفته مهاجران آزاد بیشتری از راه رسیدند و محکومان در کل جمعیت ادغام شدند. اکثریت وسیع مهاجرنشینان استرالیایی، چه زندانی و چه آزاد، سفیدپوست بودند و به بومیان سیاه به دیده ی تحقیر می نگریستند و به آنها ستم روا می داشتند. بار دیگر، نژادپرستی و تبعیض چهره ی خود را  نشان داد.[1]


امپریالیسم جدید و تلاش برای تسلط بر آفریقا

طی بیشتر قرن نوزدهم، بریتانیا در گسترش امپراتوری خود و بهره کشی از سرزمین ها و مردمان در سرتاسر جهان از موقعیتی تقریباً انحصاری برخوردار بود. اما این تسلط نامتوازن بریتانیا بر این نَمَد مستعمراتی مقدر نبود که دوام آورد. در دهه های 1870و1880، کشورهای دیگر در پی آن برآمدند که سهم خود را از این نَمَد مطالبه کنند. به این ترتیب موج جدید استعمارگری آغاز شد، که بزرگترین موجی بود که جهان تا آن زمان شاهدش بود و از حدود 1880 تا آغاز جنگ جهانی اول در 1914 دوام آورد. بعدها ناظران آن را امپریالیسم جدید نامیدند. هر چند مستعمره خواهی سرتاسر جهان را در می نوردید، دو حوزه ی اصلی فعالیت در این دوره آفریقا و حوزه ی اقیانوس آرام بود. روی هم رفته، تا سال 1914 قدرت های بزرگ استعماری بیست درصد کل خشکی های زمین را به قلمرو خود افزوده بودند.

نخست، فرانسه، آلمان، ایالات متحده، و بسیاری دیگر در پی پایان دادن به کنترل شدید بریتانیا بر بازارهای بین المللی بودند. همه قبول داشتند که بهترین راه انجام دادن این کار، بهره کشی از متصرفات مستعمراتی خودشان است. همچنین تقاضای مبرمی برای مواد خام، به ویژه کائوچو، مس، قلع، پنبه، زغال سنگ، و فلزات گرانبها وجود داشت. طبعاً این مواد را با استفاده از نیروی کار ارزان می شد اقتصادی تر استخراج و فرآوری کرد و جمعیت وابسته ی مستعرات منبع حاضر و آماده ای برای نیروی کار ارزان قیمت بودند. افزون بر آن، پیشرفت های اخیر در فن آوری، بهره کشی از سرزمین های دوردست و توسعه نیافته را از نظرتدارکاتی و اقتصادی امکان پذیرتر ساخته بود. راه های آهن و کشتی های بخار می توانستند کالاها و افراد را به مناطق دورافتاده انتقال دهند. تلگراف به مهاجرنشین ها و شرکت ها اجازه می داد با کارایی بیشتری ارتباط برقرار کنند و فعالیت هایشان را هماهنگ سازند و داروهای جدید باعث می شد تا بیماری های واگیرِ گرمسیری نظیر مالاریا برای استعمار کمتر مانع ایجاد کنند.

قدرت های بزرگ در هیچ جا به اندازه ی آفریقا هدف های انسان دوستانه را دستاویز قرار ندادند تا کشورگشایی آشکار خود را به نحوی وقیحانه توجیه کنند. در واقع چنین ادعاهای انسان دوستانه ای کاملاً از حقیقت به دور بودند. قدرتمندترین کشورهای جهان، در آنچه بعدها تلاش برای تسلط بر آفریقا نام گرفت، با هیجان وعِنان گسیختگی بین المللی فزاینده ای به این قاره هجوم آوردند.

به سرعت آشکار شد که بسیاری از اروپاییان و دیگران بی صبرانه در پی آن بودند که از به اصطلاح قاره ی سیاه بهره کشی کنند. این کشورها دریافتند که یک نتیجه ی چنین رقابت شدیدی ممکن است جنگ در میان خودشان باشد. از آن جا که چنین درگیری هایی مانع کسب و کار سودآور مستعمراتی همه می شد، آنها تصمیم گرفتند گرد هم آیند و برای تقسیم آفریقا دستورالعمل هایی تهیه کنند. برای این منظور، قدرت های بزرگ در سال های 1885-1884 در برلین با یکدیگر ملاقات کردند. آنها بر سر مفهومی با عنوان «اشغال مؤثر» توافق کردند. در واقع مقررات «اشغال مؤثر» سوءاستفاده های گسترده را به نوعی تضمین می کرد. استعمارگران مرتب سر بومیان کلاه می گذاشتند و با واداشتنشان به امضای معاهداتی با عبارات مبهم یا گمراه کننده، سرزمین هایشان را از دستشان درمی آوردند. آنها همچنین با به کار گرفتن نیروی نظامی، بومیان را وادار به تسلیم می کردند. بدین طریق، میلیون ها آفریقایی به قتل رسیدند یا مرعوب شدند. به قول تاریخدان انگلیسی توماس پاکنهام، اروپا اراده ی خود را به زور تفنگ به آفریقا تحمیل کرده بود.

اروپاییان، با کاربرد چنین روش هایی، مدعی مالکیت بر آفریقا شدند و سرزمین های آن را با سرعت شگفت انگیزی تقسیم کردند.

شیوه ای که بلژیک به اصطلاح کشور آزاد کنگو را تشکیل داد و اداره کرد تصویر روشنی از استعمارگری در آفریقا به طور کلی به دست می دهد و روش های غیراخلاقی استعمارگران و نتایج فاجعه بار آن را برای بومیان آشکار می سازد.

لئوپولد، پادشاه بلژیک، صاحب یک قلمرو شخصی در دل آفریقا بود که وسعت آن حدود 3/2 میلیون کیلومتر مربع بود و حدود سی میلیون جمعیت را در برمی گرفت، جمعیتی که اکثریت قاطع آنها هیچ گاه نام لئوپولد یا حتی بلژیک به گوششان نخورده بود. نام این قلمرو- کشور آزاد کنگو- گمراه کننده بود چون برای بومیانی که در آن جا زندگی می کردند از آزادی هیچ خبری نبود. لئوپولد بی درنگ تعداد زیادی از آنها را به کار تولید محصولات تجاری واداشت، به ویژه تولید نوعی شیرابه ی کائوچو. لئوپولد برای اطمینان از اینکه کارگران سهمیه ی درخواستی او را فراهم آورند و جرئت نکنند بابت این که در ازای کارشان دستمزدی دریافت نمی کنند لب به شکایت بگشایند، یک حکومت وحشت به وجود آورد. کارگزاران سفید پوستش، فرماندهی ارتشی از تبهکاران را برعهده داشتند. ارتشی که مردم را خودسرانه لت و پار می کرد و به قتل می رساند. تعداد کنگویی هایی که در طول تقریباً دو دهه حکومت لئوپولد بر این منطقه جان خود را از دست دادند اخیراً بین پنج تا بیست میلیون نفر برآورد شده است!

تلاش های سرسختانه ی لئوپولد برای پنهان نگه داشتن آنچه در کنگو جریان داشت با ناکامی روبرو شد. روزنامه نگاران جستجوگر بلژیکی این فجایع را با سند و مدرک به اثبات رساندند و در مطبوعات جهان توجه همگان را به آنها جلب کردند. اکثر کشورهایی که در کنفرانس برلین به لئوپولد در تصرف کنگو کمک کرده بودند اینک اعمال او را محکوم می کردند و می خواستند که به بدرفتاری ها پایان داده شود. پارلمان بلژیک در سال 1908 مالکیت شخصی «کشور آزاد کنگو» را از لئوپولد سلب کرد و کنگو را تحت اداره ی دولت بلژیک قرار داد.

لئوپولد هرگز مجازات نشد و توانست ثروت هنگفتی را که به بهای دهشتناکِ فلاکتِ انسان ها گرد آورده بود، برای خود نگه دارد...



[1] . مطالب بیشتر در این زمینه را در کتاب «امپراتوری بی خرد بریتانیا» نوشته ی تری دیری، از انتشارات افق، بخوانید.

۹۵/۰۵/۱۲
مدیر :