گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

گزیده کتاب

پیامبراکرم(ص): علم عمل را صدا مى زند، اگر پاسخش را بدهد مى ماند وگرنه مى رود.

آنچه در اینجا ارائه می شود، گزیده هایی ست از کتاب های مختلف در موضوعاتی همچون دین، سیاست، اجتماع، تاریخ... و همچنین مجموعه ای عکس که همگی توسط نویسندگان این وبلاگ گرفته شده است.
آدرس کانال ما در تلگرام:
telegram.me/gozideketab
gozideketab@

طبقه بندی موضوعی

قناری سرگردان

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ

قناری سرگردان

نوشته ­ی حاسب کیالی

نقاشی از: حجازی

ترجمه ­ی علی دانش

نشر زلال، تهران، چاپ اول: 1369

 

قناری سرگردان، داستان هفتم از مجموعه ­ی قصّه ­های فلسطین است. سایر داستان­ های این مجموعه عبارتند از:

1-سرزمین من

2-درخت زندگی

3-دختر و بادکنک

4-خروس سیاه

5-کلاغ رنگارنگ

6-حیله­ ی زیبا

و 8-خانه ­ی سفید

 

و اینک متن داستانِ قناری سرگردان

 

وفا، قناری کوچکی بود با پرهایی به رنگ قهوه ­ای روشن. او آواز خواندن را از پدر و مادرش آموخته بود. پدر و مادر وفا آواز بسیار خوشی داشتند و شهرت آن ­ها در همه ­ی کشورها پیچیده بود. وفا مانند پدر، مادر و همه ­ی نیاکانش در باغ میوه ­ای که در ساحل دریا قرار داشت، متولد شده بود.

 همه کس، حتّی آن ­ها که در کشورهای دوردست زندگی می­ کردند، می ­دانستند که آن جا زیباترین باغ میوه ­ی دنیاست. خاکش به اندازه ­ای حاصل­خیز بود که درختان پرتقال، لیمو و نارنگی بسیار، و نیز درختان زیتون و انار فراوان در آن می­ رویید. درختان این باغ، مانند درختان یک جنگل انبوه، در هم پیچیده بودند. اطراف باغِ میوه را گل ­های سرخ، سوسن، یاسمن و نیلوفر پر کرده بودند و از این رو باغ، بسیار زیبا بود.

وفا، این باغ را بسیار دوست داشت. او هر روز با نخستین پرتوهای تابش آفتاب بیدار می ­شد. گل سرخی که نزدیک آشیانه ­اش، خانه داشت، او را صدا می ­زد: «وفا!» و وفا به او پاسخ می ­داد: «چه کار داری همسایه ­ی عزیزم؟» گل سرخ می­ گفت: «نخست اجازه بده روز خوشی را برای تو آرزو کنم.» وفا هم به او می ­گفت: «همچنین روز خوشی برای تو.» هر دوی آن ­ها می­ خندیدند و گلِ سرخ به وفا می­ گفت: «وفا! برای ما آواز می ­خوانی؟» و قناری به او پاسخ می ­داد: «حتماً همسایه­ ی خوشبوی من.» و آواز وفا در سکوت صبحگاهان طنین می­ افکند، به لطافت صبح، به مهربانی قلب مادر، و به شیرینیِ آب زلالی که تشنه ­ای بنوشد. بیشترین آواز وفا درباره ­ی زیبایی سرزمینش بود و درختان و گل­ های آن و آن ­چه را که وفا دوست داشت.

روزی وفا این آواز را برای گلِ سرخ خواند:

«آه! ای زیباترینِ سرزمین ­ها

 ای باغِ زیبای من 

از چه، تو را از همه چیز 

 بیشتر دوست می ­دارم؟

 آیا برای مرزهای زیبای توست؟   

یا برای گل ­های انارت؟

آیا برای درختان زیتون  است؟ 

یا برای شکوفه ­های لیمو؟

 و یا بوی خوش و دوست داشتنی تو؟

ای سرزمین من، من همه چیزت را دوست دارم!»

 

کلاغانی که در آن اطراف آشیانه کرده بودند، به قناری ­ها و باغ سرسبز و پر درخت ­شان حسد بردند. روزی دسته­ هایی از کلاغان سیاه، به باغ حمله کردند و قناری ­ها را از خانه شان راندند. وفا و خانواده ­اش هم در میان آن ­ها بودند. تعدادی از قناری ­ها در اثر زخم­ هایی که کلاغان بر سر و تن ­شان زدند، مردند. بعضی نیز به شدت زخمی شدند. قناری­ های دیگر فرار کردند و چون مهاجرانِ بی خانمان، سرگردان شدند.

وفا و خانواده ­اش، در باغ میوه­ ی نزدیکی که بستگان ­شان در آن ­جا زندگی می ­کردند، پناه گرفتند. بستگان ­شان، بسیار از آمدن­ شان خوشحال شدند و برای آن­ ها آشیانه ساختند و از آن­ ها خواستند که با هم زندگی کنند. اما وفا و خانواده ­اش و دیگر قناری­ هایی که از باغ ­شان بیرون رانده شده بودند، همچنان غمگین بودند.

یکی از گل­ های سرخ این باغ که فهمیده بود، وفا و خانواده ­اش به باغ­ شان آمده ­اند، در گوش همسایه ­اش گفت: «آیا می ­دانی چه کسی در باغ ما آشیانه کرده است؟» گل سرخِ دیگر، به درخت زردآلویی که وفا بر شاخه ­اش نشسته بود نگاه کرد و پرسید: «آیا همان را می­گویی که بر شاخه ­ی درخت زردآلو نشسته است؟» گل سرخِ اول پاسخ داد: «آری، همان را می­ گویم.» گل سرخِ دوم گفت: «اما او خیلی غمگین است.» گل سرخِ اول پاسخ داد: «چرا غمگین نباشد؟ مگر نمی ­دانی کلاغان، او و خانواده ­اش و دیگر ساکنان باغ ­شان را تاراندند؟ بیا با هم از او بخواهیم برای ما آواز بخواند. شاید آواز خواندن او را تسلّی بخشد و ما را شاد کند.»

گل سرخِ اول با صدای بلند گفت: «وفا!» وفا با صدای حزن ­انگیزی گفت: «چه می ­خواهی ای گل سرخ؟» گل سرخ با تمنّا گفت: «برای ما آواز می ­خوانی؟» وفا آه عمیقی کشید و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت:

«ای گل سرخ بدان و به همه بگو که من فقط در خانه ­ام آواز می ­خوانم! تنها در خانه ­ام آواز می ­خوانم!»

پایان

۹۵/۰۳/۱۹
مدیر :