علیه تروریسم
علیه تروریسم
نوشته ی فردریک اچ.گارو
ترجمه ی علیعبدالمحمدی
انتشارات روایت فتح، تهران
128 صفحه.
فردریک هنری گارو[1]، استاد دانشگاه فلوریدا و نویسنده ای معتبر و شناخته شده در آمریکا است. وی که دکترایش را در گرایش روابط و سازمان های بین المللی از دانشگاه واشینگتن دریافت کرده است؛ پنج سال نیز سابقه ی همکاری با اطلاعات نیروی هوایی ایالات متحده را دارد. "تروریسم دولتی و ایالات متحده"[2] یکی از آثار اوست که در سال 2004 میلادی، به چاپ رسیده است و "علیه تروریسم" ترجمه ی مقدمه و بخش هشتم، و نهم این کتاب می باشد.
"علیه تروریسم" دو فصل دارد:
در فصل اول (تحت عنوان ریشه های جنگ با ترور: سیاست های واشینگتن در خاورمیانه) با تمرکز بر تحولات خاورمیانه طی دوره ی زمانی پس از جنگ جهانی دوم، ریشه های کنونی جنگی بررسی می شود که آمریکا با عنوان مبارزه با تروریسم در خاورمیانه به راه انداخته است. پشتیبانی آمریکا از شاه سابق ایران، حمایت از صدام حسین، دیکتاتور پیشین عراق و حمایت از اسرائیل که نماد تروریسم دولتیِ مورد حمایت آمریکا است، در این فصل بررسی می شود.
فصل دوم (تحت عنوان جنگ با تروریسم) نیز با بررسی سیاست های مداخله جویانه ی واشینگتن در سایر کشورها، به ماهیت مسأله ی جنگ با تروریسم می پردازد. مسائلی نظیر حمله به افغانستان، چگونگی شکل گیری جنگ عراق، پاکستان و تروریسم، رفتار با مهاجران عرب و مسلمان در آمریکا و نقض حقوق بشر در زندان گوانتانامو نیز در این فصل مورد بررسی قرار می گیرد.
گزیده ای از مقدمه ی کتاب
تعریف تروریسم: مشکلات و چشماندازها
دیپلمات ها تعاریف ویژه ای را از واژه ی تروریسم برای پیشبرد دستورکار خود در مجامع داخلی و بینالمللی به کار می برند. به عنوان مثال حکومت آفریقای جنوبی در سال 1967 قانونی را برای مبارزه با تروریسم به تصویب رساند که بر پایه ی آن عملاً هر اقدام سیاسی یا اجتماعی با انگ تروریسم از سوی حاکمان و قانون گذاران رو به رو و مستلزم پیگرد قضایی شناخته می شد. مثلاً اگر کسی با یونیسف (صندوق کودکان سازمان ملل متحد) برای کاهش میزان مرگ و میر کودکان همکاری می کرد یا علیه یک مقام رسمی خطاکار افشاگری می کرد، توسط اقلیت سفیدپوست حاکم آن زمان آفریقای جنوبی به تروریسم متهم و محکوم می شد. پی دبلیو بوثا، رئیس حکومت تبعیض نژادی این کشور، نلسون ماندلا، رهبر کنگره ی ملی آفریقا، را یک تروریستِ کمونیست خواند که قصد دارد منافع بلوک شرق و در رأس آن اتحاد جماهیر شوروی را در کشورش تأمین کند. از سوی دیگر، اعلامیه ی رسمی سال 1988 حزب دموکرات آمریکا، خودِ رژیم آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی را یک رژیم تروریست خواند و عملکردش را مورد انتقاد قرار داد.
سازمان ملل متحد هرگز قادر به تعریف تروریسم نبوده است، هرچند بارها آن را مطلقاً یا به صورت موردی محکوم کرده است. جهان سوم که شدیداً گرفتار سیاست های استعماری قدرت های بزرگ بود، چریک هایی را که برای کسب استقلال میهن خویش تلاش کردند از نامگذاری به این نام (تروریست) معاف کرد. سازمان ملل متحد نیز مشروعیت جنبش های آزادی خواهی را که برای کسب استقلال می جنگیدند به رسمیت شناخت، اما هنوز این پرسش را بی پاسخ گذاشته است که این جنگ باید چه کیفیتی داشته باشد تا تروریسم به آن اطلاق نشود.
تعریف تروریسم از زمانی که واشینگتن جنگ با تروریسم را به راه انداخته است اهمیت بیش تری یافته است. پرسش اصلی اکنون این است: «واقعاً ما (آمریکایی ها) در قالب جنگ با تروریسم با چه کسی می جنگیم؟»
مری رابینسون، کمیسیونر ارشد حقوق بشر سازمان ملل متحد، ادعا کرد که برخی کشورها وظیفه ی جدید بین المللی خود را برای مبارزه با تروریسم به ابزاری برای تحدید آزادی بیان و توجیه سرکوب اقلیت ها تبدیل کرده اند. به عنوان مثال حکومت زیمبابوه روزنامه نگارانی را که مصادیق نقض آزادی های سیاسی را در کشورشان گزارش می کنند تروریست می نامد. دیده بان حقوق بشر، چین و روسیه را به سوء استفاده از جنگ با تروریسم برای سرکوب اقلیت های خود متهم می کند. چین سرکوب مسلمانانِ استقلال طلب را در استان مرزی زینجیانگ شدت بخشیده و روسیه نیز سرکوبگری مشابهی را در چچن به نمایش گذاشته است. ازبکستان هزاران عضو جنبش اسلامی این کشور را که از نظر واشینگتن با القاعده ارتباط دارند دستگیر کرده است. دیده بان حقوق بشر اسرائیل را نیز به توجیه اقدامات سرکوبگرانه ی خویش علیه فلسطینیان در قالب جنگ با تروریسم متهم ساخته است.
تعریف تروریسم نه فقط سیاسی بلکه فوق العاده انعطافپذیر و قابل خرید و فروش است. به محض اعلان جنگ با تروریسم توسط جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا، به فاصله ی کوتاهی بعد از حملات یازده سپتامبر، سران و مقامات بسیاری از کشورها ضمن اعلام آمادگی برای همراهی او در این جنگ در صدد برآمدند تا از این فرصت تاریخی برای سرکوب مخالفان خود استفاده کنند!
در ادامه، گزیده ای از بخش دوم کتاب ارائه شده است که به حمله ی آمریکا به افغانستان به عنوان یک نمونه از اِعمال سیاست های مداخله جویانه ی واشینگتن در سایر کشورها در پوشش "جنگ با تروریسم"، می پردازد.
اتحاد جماهیر شوروی سابق در 1979 به افغانستان یورش برد، اما فقط ده سال بعد با موفقیت تاکتیک های چریک های مجاهد محلی یا داوطلبانی از فراسوی مرزها که بعدها انگ تندروهای مسلمان به آن ها زده شد، ناچار به ترک شد. در آغاز، دولت ریگان به این مدافعان لقب پیکارجویان راه آزادی داد، اما دولت های بعدی آمریکا آن ها را تروریست نامیدند!
پیروزی مدافعان بر مهاجمان مسلح ارتش سرخ شوروی تا حدّ زیادی حاصل کمک های نظامی انبوهی بود که از واشینگتن دریافت می کردند. این کمک ها که از طریق سرویس های جاسوسی داخلی پاکستان به دست مدافعان افغان می رسید، بخش بزرگی از عملیاتی بود که بعدها بزرگ ترین عملیات پنهانی مستقل سازمان جاسوسی آمریکا در جهان نام گرفت. این کمک ها به حدود دو میلیارد و هشتصد میلیون دلار بالغ شد. واشینگتن برای تأمین مالی و سازمان دهی گروه های بنیادگرای ضدّکمونیستی در جهان اسلام برای مشارکت در جهاد علیه شوروی با سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و مصر همکاری می کرد.
به این ترتیب بود که اُسامه بن لادنِ جوان به افغانستان آمد. او بعدها گفت برای ایستادگی در برابر این روس های بی دین، سعودی ها من را به عنوان نماینده شان در افغانستان برگزیدند. او افزود که در بدو ورودش اردوگاهی را برپا کرده که در آن داوطلبان را افسران پاکستانی و آمریکایی آموزش می دادند. سرانجام، این فرآیند به پدیدار شدن سازمانی به نام القاعده انجامید که به نوبه ی خود نظامیانی را برای طالبان تدارک دید. هر دو گروه که از میان شعله های جنگ ضدّشوروی در افغانستان برخاسته بودند، با دریافت کمک های واشینگتن روز به روز بر استحکام خویش افزودند. بن لادن از ایستادگی موفقیت آمیز در برابر ارتش سرخ آموخت که ابرقدرت ها شکست ناپذیر نیستند بنابراین، تصمیم گرفت که به سراغ ابرقدرت غرب یعنی ایالات متحده برود.
طالبان، بازیگران مرموز صحنه ی هرج و مرج سیاسی افغانستان، در نوامبر 1994 رسماً اعلام وجود کردند. این گروه با الهام از یک برداشت افراطی از اسلام و با حمایت مالی سعودی ها و پشتیبانی تسلیحاتی و آموزشی پاکستان به یک نیروی نظامی تبدیل شد تا کشوری را که در اثر یک جنگ داخلی، تجاوز خارجی و فتنه ی آشوبگران به چند تکه تقسیم شده بود، عرصه ی تاخت و تاز خود قرار دهد.
اگرچه واشینگتن از دخالت مستقیم پرهیز کرد، اما ظهور طالبان در عرصه ی تحولات داخلی افغانستان را به عنوان راهی برای فرو نشاندن ایران و به عنوان گامی در جهت تضمین امنیت یک مسیر زمینی جایگزین می نگریست که خیال صاحبان شرکت های نفتی از بابت دسترسی به امکانی تازه برای انتقال محموله های استخراجی از منابع نفت و گاز آسیای میانه راحت خواهد کرد. رابین رافائل، معاون وزیر خارجه ی آمریکا در امور جنوب آسیا، همان زمان اعلام کرد که اشغال کابل توسط طالبان به عنوان یک گام مثبت ارزیابی می شود!
کابل در 1996 سقوط کرد و طالبان کنترل بخش عمده ای از افغانستان را در دست گرفت، جز ناحیه ای کوچک در مرزهای شمال شرقی را که عده ای از جنگسالاران افغان تحت عنوان جبهه ی ائتلاف شمال بر آن سیطره داشتند. طالبان نوعی حاکمیت سختگیرانه ی اسلامی را برقرار کرده بود و حقوق مردم افغانستان به ویژه زنان را نقض می کرد.
پس از حملات یازده سپتامبر، واشینگتن خواستار آن شد که طالبان اُسامه بن لادن و همه ی رهبران القاعده را که در افغانستان پنهان شده بودند تحویل دهد. با تسلیم نشدن طالبان، مقامات واشینگتن سرانجام در یکشنبه هفتم اکتبر 2001 تهدیدات خود را با یک یورش هوایی سنگین به افغانستان عملی کردند.
انبوه موشک های کروز و بمب هایی که توسط هواپیماهای مستقر در کشتی ها و پایگاه های زمینی آمریکا در منطقه، بر افغانستان فرو می ریخت، امان طالبان را بریدند. سردمداران این حکومت به فاصله ی کوتاهی پس از آغاز یورش نظامی آمریکا با تحویل دادن بن لادن و منسوبین او موافقت کردند. مشروط بر آنکه واشینگتن نیز به حملات خود پایان دهد.
اگر نگاهی به وضعیت کلی افغانستان در آستانه ی این یورش بیاندازیم، با کشوری روبهرو بودیم که بیست و دو سال در آتش جنگ داخلی سوخته و سه سال بود که گرفتار یک خشکسالی طاقت فرسا شده بود.
مرحله ی دوم جنگ در افغانستان با یک یورش گسترده ی زمینی آغاز شد که اجرای آن را عمدتاً نیروهای ائتلاف شمال با کمک نظامیان آمریکایی و بریتانیایی بر عهده داشتند. واشینگتن فقط سه هفته پس از حوادث فاجعه بار یازده سپتامبر به افغانستان لشکر کشید. واشینگتن برای حراست از آمریکا در برابر تروریسم، به اِعمال شیوه های پلیسی که به تحت فشار گذاشتن و دستگیری جنایتکاران محدود می شد، قانع نشد، بل که تلاش کرد تا فعالانه آتش جنگ را علیه حکومت ها شعلهور کند. این بر خلاف این حقیقت است که اعمال شیوه ها و ابزارهای پلیسی، اطمینان بخش ترین راه برای حراست یک حکومت از اتباع خویش در برابر تروریسم است، اگر آن حکومت واقعاً علاقمند صلح باشد. استفاده از زور که در قالب لشکرکشی به مناطق دورتر نمود پیدا کرد، امکان آسیب به منافع ملیِ کشور مورد تجاوز و طرف های بی تقصیر درون آن را افزایش می دهد.
واشینگتن با مداخله ی مستقیم نظامی در این کشور باعث در هم شکسته شدن صفوف طالبان شد. سرانجام، آمریکایی ها نسخه ی بازگرداندن پادشاه مخلوع افغانستان و احیای نظام کهنه ی پادشاهی در این کشورر را پیچیدند، اما پس از مدتی زمینه را برای استقرار یک حاکمیت موقت مهیا کردند.
بر اساس گزارش های خبری پس از استقرار دولت موقت به ریاست حامد کرزی، تقریباً هر روز تعدادی از نیروهای آمریکایی، مقامات افغان و امدادرسانان خارجی بر اثر انفجار بمب، تیراندازی مستقیم و یورش های هدفمند کشته می شوند. وجود دشمنی ها و کینهتوزی های قدیمی بین جنگسالاران افغان باعث شده است تا هیچ چشم انداز روشنی برای استقرار صلح و توقف خشونت وجود نداشته باشد و بعید به نظر می رسد که حضور یازده هزار و پانصد آمریکایی، رومانیایی و سربازان خارجی دیگر یا پنج هزار پاسدار صلحی که با حضور خود عملاً پایتخت افغانستان را تنها قلمرو تحت کنترل دولت کرزی معرفی کرده اند، بتوانند آرامش و ثبات را به این کشور جنگ زده بازگرداند.
حملات هوایی و جست و جوهای خانه به خانه که هنوز پس از گذشت سال ها از سرنگونی طالبان ادامه دارد، خشم روستائیان افغان را برانگیخته است، به ویژه هرگاه خطاهای مرگبار(!) در اجرای این قبیل مأموریت ها رخ می دهد. با این حال، هیچ بازجویی یا تحقیقاتی را برای یافتن عاملان این خطاهای مرگبار نمی توان یافت که به لحاظ دقت و زمان صرف شده با تحقیقات انجام گرفته پیرامون مرگ چهار کانادایی بر اثر آتش افروزی های نیروهای خودی قابل مقایسه باشد. وقتی مهمانان یک جشن عروسی در افغانستان با آتش هوایی نظامیان آمریکایی در خون خود غلتیدند؛ یا بروز حوادث مشابه به کشته شدن غیرنظامیان افغان انجامید، هرگز تحقیقات گسترده ای در حد و اندازه های نمونهی مذکور انجام نشد. هنوز نیم میلیون نفر در افغانستان زندگی می کنند که از خانه و کاشانه ی خویش رانده شده اند. بیشترشان در جنوب هستند و اکثریت قابل ملاحظه ای از آن ها را افراد خانه به دوش، بدوی و کشاورزان مصیبت دیده از خشکسالی تشکیل می دهند.
...